عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
به وبلاگ من خوش آمدید
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



نویسنده : کیخسرو یاسین پور
تاریخ : جمعه 16 آذر 1403

22-تلاش ملی برای ثبت زبان فارسی به عنوان هفتمین زبان رسمی سازمان ملل

 

در این مقاله راهکارهایی برای ثبت زبان فارسی به عنوان زبان رسمی سازمان ملل پیشنهاد می گردد

زبان ملی یک کشور از اساسی ترین ارکان هویت ، شخصیت و اصالت یک ملت شمرده می شود . زبان ملی نشانه سرزنده بودن و منشا اثر بودن یک کشور در جهان است . زبان ملی چونان مرزهای سرزمینی یک کشور است که وظیفه همه هم میهنان مراقبت و پاسداشت وحتی گسترش آنست هر چند خود مرز نشین نباشند یا در آن نواحی زندگی نکنند.

در ایران ، همه قومیت ها بنا بر نص قانون اساسی در کاربرد زبان محلی و بومی خود آزادند و مختار و زبان آنها نیز محترم است و مغتنم . اما زبان ملی چیز دیگری است و بر همه ایرانیان با هر زبان و گویشی است که زبان ملی خویش را پاس دارند و برای تعالی و تقویت آن و ارتقای جایگاهش در جهان که در واقع اعتلای کشور و میهن خویش است از هیچ کوششی دریغ نورزند .

اکنون که خوشبختانه پس از گذشت سالیانی از پیشنهاد و پیغام استادان خارجی و داخلی ، جهت ثبت زبان فارسی به عنوان هفتمین زبان زنده و بزرگ در سازمان ملل ، مسئولان کشور نیز این پیشنهاد و پیغام را شنیده اند توقع داریم تمامی آنان به ویژه مسئولان سازمان فرهنگ و ارتباطات اسلامی ، وزارت خارجه ، وزارت فرهنگ و ارشاد ، فرهنگستان زبان و ادب فارسی ، بنیاد ایرانشناسی و به ویژه بنیاد تازه تاسیس سعدی ، به طور جدی وارد این عرصه شوند و با تمام توان به این امر همت گمارند . امید است با تلاش بی وقفه مردم و مسئولین بتوانیم به این مهم موفق شویم تا زبان فارسی که در زمره چهار زبان کلاسیک جهان نیز محسوب می شود ، جزو هفت زبان بزرگ دنیا نیز گردد ( جالب است بدانیم در سال ۱۸۷۲ در نشست ادیبان و زبان‌شناسان اروپایی در برلین، چهار زبان یعنی یونانی، فارسی، لاتین و سانسکریت به عنوان زبان‌های کلاسیک جهان برگزیده شدند. بر پایهٔ تعریف، زبانی کلاسیک به شمار می‌آید که یکم، باستانی باشد، دوم، ادبیات غنی داشته باشد و سوم در آخرین هزاره عمر خود تغییرات اندکی کرده باشد).

البته برای ثبت زبان فارسی به عنوان هفتمین زبان بزرگ ؛ این زبان باید علاوه بر سه کشور فعلی ، یعنی ایران و افغانستان و تاجیکستان ، در کشورهای دیگری نیز زبان رسمی باشد . به این منظور پیشنهاد می شود به ترویج زبان فارسی در پاکستان توجه جدی گردد ؛ چرا که این کشور هم از لحاظ جمعیت ، چیزی نزدیک ۱۷۵ میلیون نفر جمعیت دارد و ششمین کشور پر جمعیت جهان است و هم اینکه زبان و خط آنها تا حدود زیادی به فارسی نزدیک است ( زبان رسمی کنونی پاکستان که اردو می باشد اسلامی‌شده زبان هندی است و بسیار تحت تأثیر فارسی است و واژه‌های فارسی بسیاری دارد. به طوری که تمامی کلمات سرود ملی پاکستان به جز یک حرف اضافه از کلمات مشترک با زبان فارسی تشکیل شده‌است ) .و هم علاقه مردمان پاکستان از دیرباز تا امروز به فرهنگ و زبان ایرانی فوق العاده بوده است ، بهترین شاهد ما اقبال لاهوری است که خود نماد یک فرهنگ و طرز تفکر در پاکستان است ، و علاوه بر اینها در گذشته ای نه چندان دور ، زبان فارسی در مدارس پاکستان تا کلاس هشتم تدریس می شده است ، که پس از انقلاب ۱۳۵۷ ایران این امر تعطیل شد چرا که ژنرال ضیاء الحقِ کودتاگر ، از گسترش انقلاب اسلامی به پاکستان دل نگران بود . به هر روی اینک که اوضاع عوض شده و در پاکستان دولت مردمی به رهبری یک ایرانی تبار به نام یوسف رضا گیلانی ، که از تبار شیخ زاهد گیلانی است ، بر سرکار است شاید بتوان تدریس زبان فارسی را در مدارس پاکستان از سر گرفت و آن را به عنوان زبان دوم پاکستان ، یعنی پس از اردو ، نهادینه کرد و رسمیت بخشید. کار دیگری که برای گسترش زبان فارسی می توان کرد تاسیس سایتهای اینترنتی و از آن مهمتر شبکه های تلوزیونی اردوزبان با زیر نویس فارسی می باشد. ( جا دارد شبکه آی فیلم علاوه بر فارسی و عربی به اردو نیز فیلم و سریال با زیر نویس فارسی پخش کند ). همچنین می بایست امکان مسافرت اتباع پاکستان به ایران را که به امام رضا نیز علاقه زیادی دارند مهیاتر کرد و نیز از رییس جمهور یا نخست وزیر پاکستان برای حضور در جشن نوروز که هر ساله در ایران و کشورهای فارسی زبان برگزار می شود دعوت به عمل آورد .

از دیگر کشورهایی که می توان به رسمیت بخشیدن زبان فارسی در آن امید بست ، ازبکستان است . زبان رسمی این کشور ازبکی است و اکثر نسبی مردم این کشور نیز ازبک هستند اما به دلیل وجود کانون های اصلی زبان فارسی مانند بخارا ، سمرقند ، فرغانه و ... ، هنوز زبان فارسی در این دیار زنده است. اگر چه متاسفانه در این کشور وجود روحیه فارسی ستیزی و ایرانی ستیزی اقوام مهاجر و مهاجم ازبک ، موجب شده که ظلم و ستم فراوانی در حق فارسی زبانان ، که ساکنان اصلی و ریشه دار این نواحی هستند ، روا داشته شود و آنها را به ترک زبان فارسی وادارند. اما طبق برخی برآوردها همچنان حدود ۳۰ درصد از جمعیت ۲۵ میلیونی این کشور ، فارسی زبان هستند. به هر تقدیر دولت ایران می تواند با یک سیاست خارجی مقتدر و نیز انجام اقدامات دقیق زبان فارسی را به عنوان دومین زبان رسمی این کشور جا بیاندازد . یکی از این اقدامات می تواند تاسیس شبکه تلوزیونی فارسی زبان ، ویژه فارسی زبانان ازبکستان به لهجه و گویش خاص خودشان و مسایل زندگی ایشان باشد. البته اعزام گردشگر از ایران به ازبکستان جهت حضور و بازدید ایرانیان فرهنگ دوست از شهرهای با سابقه و پر خاطره سمرقند و بخارا و... می تواند به نزدیکی فرهنگی دو کشور کمک کند .

دیگر جایی که می باید بدان توجه کرد و به ترویج زبان فارسی در آن پرداخت ، عراق است .

می دانیم که تا پیش از روی کارآمدن صدام و جنگ ایران و عراق ، صدها هزار ایرانی و فارسی زبان در شهرهای عراق به ویژه شهرهای مقدس آن زندگی می کردند و عملا زبان فارسی از زبانهای رسمی آن کشور محسوب می شد ولی با روی کار آمدن صدام و اخراج صدها هزار ایرانی ، زبان فارسی جایگاه خود را در عراق از دست داد . اکنون با تغییر اوضاع و ورود پرشمار زایران ایرانی به این کشور ، امکان احیای مجدد زبان فارسی وجود دارد و می توان دست به کارهای مهمی یازید ؛ مثلا به بازسازی حوزه های علمیه کهن این دیار و ایجاد تاسیسات زیربنایی پرداخت و با این کار ، امکان مهاجرت مجدد طلاب و علمای ایرانی به نجف و کربلا را مهیا کرد و یا تدریس زبان فارسی را به عنوان درس اجباری یا اختیاری در مدارس این کشور آغاز کرد ، البته برای اینکار امتیازاتی باید داد که آن می تواند بخشش بخشی از غرامت جنگی که طبق نظر شورای امنیت ، عراق باید به ایران بپردازد باشد. به هر حال باید کوشید از همه امکانات برای نهادن زبان فارسی به عنوان سومین زبان رسمی این کشور ، یعنی پس از عربی و کردی ، بهره برد.

در کشورهای حاشیه خلیج فارس هم به دلیل حضور وسیع ایرانیان اسباب بسط وسیع تر زبان فارسی در دسترس است . از میان این کشورها بحرین و امارات متحده عربی وضع بهتری دارند .

در بحرین به دلیل آنکه در گذشته ای نه چندان دور پاره تن ایران بوده و هست و فارسی زبانان بسیاری به ویژه از استانهای جنوبی ایران ، در این کشور سکونت داشته و دارند ، زبان فارسی گسترش نسبتا زیادی دارد . در امارات نیز که نزدیک به ۲۰ درصد جمعیت آن را ایرانیان تشکیل می دهند زبان فارسی رواج خوبی دارد .

به هر روی می توان با تلاش های سیاسی- فرهنگی پیچیده و حساب شده و مستمر به رسمیت بخشیدن زبان فارسی به عنوان زبان دوم ، یعنی پس از عربی ، در بحرین و امارات در دراز مدت امیدوار بود. یکی از کارهایی مفید در این راه این است که شبکه های ایرانی عرب زبان با زیرنویس فارسی برنامه پخش کنند تا موجبات آشنایی بیشتر اعراب با زبان فارسی مهیا شود.

اقدامات دیگری که می توان در تمامی کشورهای نام برده ( البته باید افغانستان و تاجیکستان را هم اضافه کرد که متاسفانه ما شاهد کم اعتنایی ایران به این کشورهای عزیز و پاره تن هستیم ) انجام داد ؛ تسهیل ورود و حضور دانشجویان این کشورها در دانشگاههای ایران و حتی اعطای بورسیه تحصیلی به آنها می باشد و البته از این مهمتر تاسیس دانشگاه در این کشورهاست که خود به گسترش فرهنگ و تمدن ایرانی و مهمترین نماد آن یعنی زبان فارسی کمک بسیار می کند و برای اینکه هزینه چندانی هم بر دولت ایران تحمیل نکند بهتر است این دانشگاهها ، دانشگاه آزاد اسلامی باشند. البته تاسیس حوزه های علمیه دینی نیز تا جایی که امکان دارد مثمر ثمر خواهد بود. علاوه بر اینها گسترش شمار رایزنی های فرهنگی ایران در این کشورها ، که مهمترین وظیفه شان گسترش زبان فارسی است ، و نیز ارتقای کیفی فعالیتهای آنها هم می تواند ارزنده باشد. تاسیس و گسترش شبکه های تلوزیونی که یا فارسی زبان باشد و یا با زیر نویس فارسی برنامه پخش کند، همانطور که پیشتر گفتیم مثمر ثمر خواهد بود.( ایکاش صدا و سیمای ما بجای اینکه شبکه اسپانیایی زبان برای مردم آمریکای لاتین ایجاد کند ، شبکه یا شبکه های تلوزیونی قوی برای ازبکستان و پاکستان و حتی تاجیکستان و افغانستان که در همسایگی ما به سر می برند ایجاد می کرد ) . در کنار شبکه های تلوزیونی ایجاد سایتهای اینترنتی ویژه این کشورها به صورت دو زبانه ، زبان آنها و زبان فارسی ، نیز مفید است . تاسیس فرهنگستان بین المللی زبان فارسی و استفاده از تمامی استادان زبان فارسی دنیا برای ایجاد یک زبان معیار و مشترک نیز از دیگر اقدامات اساسی است. البته گسترش امکانات گردشگری و تسهیل مسافرت شهروندان کشورهای نام برده به کشورهای یکدیگر و به ویژه ایران ، از طریق لغو ویزا ، ایجاد خطوط راه آهن و... ( برای مثال جا دارد یک خط راه آهن از دوشنبه در تاجیکستان شروع شود و پس از گذشت از کابل و مزار شریف و هرات در افغانستان به تایباد و سپس مشهد در شمال و چابهار در کناره دریای عمان ایران متصل شود ).

در هر حال هر چقدر ارتباطات این کشورها به هر طریقی افزون شود طبیعتا به نزدیکی بیشتر این کشورها به هم منجر می شود. البته جا دارد با دعوت سران این کشورها ، به ویژه پاکستان و ازبکستان ، به جشن نوروز در ایران و تلاش برای ایجاد اتحادیه منطقه ای به نام " اتحادیه نوروز " به گسترش فرهنگ ایرانی و زبان فارسی در منطقه کمک کرد.

در پایان بر این نکته تاکید می کنیم که در میان کشورهایی که نام برده شد پاکستان به دلیل جمعیت بسیار زیادی که دارد اهمیت دوچندانی دارد و جا دارد توجه و بودجه زیادی خرج آن کرد ( البته این هزینه کردن ها بیهوده نخواهد بود و در آینده دور یا نزدیک ثمره آن را خواهیم دید ) در هر حال آرزو مندیم با همت همه دوستداران ایرانی و تمدن و فرهنگ اصیلش ، از هر زبان و قومیت و گویش و نژادی که هستند ، در آینده ای نه چندان دور زبان فارسی علاوه بر داشتن این افتخار که جزو چهار زبان کلاسیک جهان است ، افتخار ثبت به عنوان هفتمین زبان رسمی سازمان ملل را نیز کسب کند و این افتخار را برای آیندگان به ارمغان برد.

رضا مهریزی

کارشناس ارشد ایرانشناسی

 

 

 

 

 

داخلی صفحه اجتماعی آرشيو خبر

 

نظر منتشر شده

۱۱۳

توصيه به ديگران

 

کد مطلب: 179710

23-تهران، عروس سه داماد

رضا مهريزی*، 10 اسفند 91

تاریخ انتشار : پنجشنبه ۱۰ اسفند ۱۳۹۱ ساعت ۱۱:۴۴

بیش از ۲۳۰ سال از زماني كه آقا محمدخان قاجار درسال ۱۲۰۰ هجري قمري تهران را رسما به پايتختي خود برگزيد، مي گذرد.

آقا محمدخان پس از برانداختن مخالفان خود در نوروز ۱۲۰۰ هجري قمري كه مصادف با يازدهم جمادي الآخر بود، در تهران پادشاهي خود را اعلام كرد. بنا به گفته محمد جواد مشكور در كتاب «تاريخ ايران زمين» ص ۳۲۳: «وي در آغازِ كار شهر استرآباد را براي تختگاه خود برگزيد ولي هنگامي كه غرب ايران را به تصرف در آورد، دريافت كه اين شهر دورافتاده براي مركزيت چنين كشوري مناسب نيست و به همين جهت تا مدتي شهر ساري را به عنوان پايتخت اختيار كرد؛ ولي معلوم شد كه اين شهر هم بي تناسب است. سرانجام در سال ۱۲۰۰ كه پادشاهي خود را اعلام كرد مقر سلطنت خويش را تهران قرار داد. براي اينكه آن شهر از استرآباد و محل ايل قاجار زياد دور نبود و بعلاوه آقا محمدخان مي توانست از تهران بهتر مواظب اعمال كشور روسيه باشد.»

از همين زمان است كه تهران، كه تا پيش از اين شهري كوچك و گمنام بوده است، به مهمترين شهر ايران تبديل مي شود. شهري نه چندان ريشه دار و با اصالت، به مركزيت يكي از كهن ترين و با اصالت ترين تمدن هاي جهان بدل مي شود.

شايد در ميان كشور هاي باستاني جهان ايران تنها كشوري باشد كه پايتختي در شان فرهنگ و تمدن خود ندارد.  براي مثال، كشور كهن چين، با پايتخت باسابقه اش، پكن، نامبردار است يا كشوري چون هند با پايتختش دهلي شهره آفاق است. همچنين است كشور مصر و مركز كهنش قاهره و يا ايتاليا، وارث امپراطوري روم،‌ با شهر رم،‌ يا يونان و پايتخت بسيار با اصالتش آتن و... در اين ميان تنها ايران است كه پايتختي در خور نام بزرگش ندارد و متاسفانه قديمي ترين آثار تاريخي پایتختش، تهران، حداكثر قدمتي چند صد ساله دارند.

البته در تاريخ، ايران چون ديگر كشورهاي کهن، پايتختي ثابت نداشته است؛ از بامداد تاريخ ايران شهرهاي متعددي عهده دار پايتختي آن بوده اند. از فارس در زمان هخامنشيان و تیسفون در زمان ساسانیان گرفته تا عصر صفوی که خود به تنهایی سه پایتخت اختیار کرد: تبريز و قزوين و اصفهان و مشهد در زمان افشاريه، شیراز در عصر زنديه و سرانجام تهران در سه دوره قاجار، پهلوی و جمهوری اسلامی.

به هر روي آنچه مطالعه تاريخ ايران به ما نشان مي دهد اين است كه مهمترين ملاك انتخاب يك شهر به پايتختي در ایران مساله كليدي "امنيت"، خواه امنيت داخلي و خواه امنيت خارجي، بوده است. البته این مساله خاص ایران  نیست بلکه در هر کشوری و برای هر حکومتی مساله نخست، حفظ امنیت پایتخت به مثابه مرکز ثقل حاکمیت است.

در خصوص تهران نيز اوضاع همين بود. در واقع تهران به دليل نزدیکی به محل ايل قاجار به پايتختي سلسله قاجار برگزيده شد و البته دین خود را نیز به این سلسله ادا كرد و در بيش از يك قرن كه تمام دنيا در حال دگرگوني بود حاشيه امني براي اين حكومت ایجادکرد. اگر چه نمي توان نقش بازرگانان و نيز علماي شهر را در انقلاب مشروطه و نهايتاً سقوط قاجاريه منكر شد. اما اين اتفاقات گريزناپذير بود و چه بسا اگر شهر ديگري جز تهران پايتخت بود – مثلا تبريز و يا اصفهان – قطعا همين مقدار هم به اين سلسله وفا نمی کرد. كما اينكه پس از استبداد صغير نيز دیگر شهرهای ایران، به تهران نيرو گسيل كردند و دفاع آن از قاجار را در هم كوبيدند.

با روي كار آمدن رضا خان، پهلوی با درک این مساله، تصميم گرفت سيماي تهران را از شهري قاجاري به شهري پهلوي تغییردهد. لذا براي انجام اين كار دو سياست تخریب و تاسیس در پیش گرفت. در راستاي تخريب، ديوار اطراف تهران ويران مي شود، تكيه دولت ابتدا متروکه و سپس مخروبه می شود و... . در راستاي تاسيس، عمارات متعددي به ويژه براي ديوان سالاري جديد بنا مي شود و با انجام اين كارها تهران از حالت پايتخت سنتي قاجاري به پايتخت مدرن پهلوي تبديل مي شود؛ شهري مدرن و البته فاسد كه ظرفيت تحمل سياستهاي دين زدايانه پهلوي را دارد. اما پهلوي دچار اشتباهي استراتژيك مي شود و آن بد اجرا كردن سياست اصلاحات ارضي بود.

بزرگترين اشتباه پهلوي در اين بود كه به دليل سوء مديريت، اين طرح آنطور كه شایسته بود، اجرا نشد و همين عامل سبب شد فوج عظيمي از روستاییان به سوي شهرهاي بزرگ به ويژه تهران سرازير شوند. مهاجرت مردم از روستاها به تهران و سکونت ایشان در حاشیه ها و حلبي آبادها و یا مناطق جنوبی این شهر بزرگ سبب پیچیده شدن وضعیت شد چرا که انبوه خلق بر شلوغی شهر افزودند و دیگر امکان نظارت و مدیریت و کنترل دولت از میانه رخ بر بست؛ اين جمعيت كه روز به روز نیز بر تعدادشان افزوده مي شد، از یک سو با مشاهده رفاه بي حد و حصر شمال شهرنشينان و عيش و نوشها و بي بند و باري هاي آنها بر وضعيت رقت انگيز خود و خانواده شان كه پيش تر به دليل زندگي در روستا از آن بي اطلاع بودند آگاه شدند و از سوي ديگر عده ای از آنها با چشم حسد و حسرت به اين بي بند و باري ها نگریستند و گروهی دیگر به دلیل ناسازگاری آنچه می دیدند با اعتقادات ديني خود، با دیده نفرت به نظاره نشستند. فی الجمله هر دو گروه كينه شديدي از رژيم پهلوي و زراندوزان وابسته به آن، بر دل گرفتند و سرانجام اين كينه در سالهاي ۵۶ و ۵۷ كه مجالي فراهم شد فوران كرد و طومار رژيم پهلوي را در هم پيچيد.

پس از پيروزي انقلاب ، با توجه به غلبه روحيه انقلابيون و نيز مسايلي چون جنگ تحميلي، اشراف زمان پهلوي و خرده بورژواهاي وابسته به آنها و نيز كارمندان و کارتابل مندان عاليرتبه وابسته به رژيم طاغوت و البته مهمتر از خود آنان فرزندان رفاه زده آنها، مجال عرض اندام نيافتند اما پس از پايان جنگ تحميلي، با رويكردي كه دولت سازندگي به اشرافيت داشت اين قشر عرصه اي براي عرض اندام يافتند كه اوج عرض اندام آنها در ماجراهايي كه به بهانه حوادث كوي دانشگاه در سال ۷۸ رخ داد جلوه گر شد که البته با تدبير مسولان عجالتا فرو نشست؛ اما قابل پيش بيني بود که هنوز از اين ناحيه خطراتي، چه بسا بزرگتر، انقلاب را تهديد مي كند.

اين پيش بيني ، پس از انتخابات دهم رياست جمهوري محقق شد و بسياري از اين اقشار بالا شهر نشین به بهانه واهي تقلب ، پایتخت كشور را دچار التهاب كردند تو گويي كه اينها تنها مردم ايرانند و هر كس كه اينها بدان راي دهند همان بايد به قدرت برسد ، و به هيچ وجه توقع ندارند راي يك تهراني شميران نشين ، با راي يك تهرانی شهر ری نشین و یا یک روستايي اهل كهكيلويه هم ارج همسنگ باشد . در واقع اين امر را مي توان نتيجه سياست تقسيم كشور به دو منطقه دانست : يكي تهران و ديگر شهرستانها . البته سياست هاي يك سويه صدا و سيما كه شبانروز به تبليغ فرهنگ بی اصالت شمال شهر تهران مي پردازد در اين مساله كاملا موثر بوده است .

به هر روي آنچه مراد ما از اين سخنان است اين است كه با توجه به حوادث متواليي كه در تهران رخ داده احتمال وقوع حوادثي نظير اينها ، و چه بسا گسترده تر ، در آينده البته به بهانه هاي کاملا واهي وجود دارد ( هر چند بعید به نظر می رسد در انتخابات ریاست جمهوری در سال ۹۲ اتفاقی نظیر سال ۸۸ بیفتد اما در انتخابات بعدی و حتی حوادث غیر مترقبه بعدی این احتمال کاملا وجود دارد ) پس بهتر است كه مسئولان از همين حال به فكر حوادث آينده باشند .

براي اينكار چهار راهکار وجود دارد : يكي اينكه انقلاب اسلامي بكوشد چهره تهران را كاملا تغيير دهد و با كارهاي متعدد اين شهر را به وضعیتی كه متناسب با ارزش هاي انقلاب باشد در آورد ، البته اين كاري است كه احتياج به کار كارشناسي – اعم از روانشناسي و جامعه شناسي – دارد . اين كار اگر چه كم هزينه است اما نمي توان انتظار تاثيرات زيادي از آن داشت .

دومین راهكاري كه وجود دارد کاستن از بار تهران است همانطور که در سال های گذشته با جداسازی قم و کرج و تشکیل استان های جدید سعی شد از بار تهران کاسته شود می توان با جدا کردن شرق تهران و تشکیل استان جدید به مرکزیت ورامین نیز این سیاست را پی گرفت . اما حقیقت این است که این سیاست نیز چندان کارا نمی تواند باشد چرا که شهرهای اطراف تهران به حدی به آن وابسته شدند که استان شدن آنها بیشتر صوری و ظاهری است تا واقعی و حقیقی.

سومین راهکار کاستن از جمعیت پایتخت است. با توجه به انبوه امکاناتی که در شهر تهران متراکم شده است، هیچ یک از شهروندان این شهر تمایل چندانی به خروج از این شهر ندارند، حتی اگر کسی هم مایل باشد به دلیل اینکه ساکنین این شهر هر کدام در این شهر شغلی دارند و نیز دارای پیوند های خویشاوندی و عاطفی نیز هستند چگونه می توان توقع داشت دست از شغل و خویشاوندان خود بشویند و به شهرهای دیگر بروند. آیا زمانی که بسیاری از ادارات دولتی و غیر دولتی در تهران حضور دارند چگونه می توان توقع داشت که کارکنانش تهران را ترک کنند و به جایی بروند که شغل مشخصی نخواهند داشت، به هر روی آنچه مشخص است این است که این طرح نشدنی است و به احتمال زیاد خود مسئولانی که این طرح را داده اند خود حاضر به ترک تهران نخواهند بود.

چهارمین راهکار تغيير مرکز سیاسی کشور است . در واقع به جای اینکه ما از مردم بخواهیم که از تهران بروند بهتر است که مرکز سیاسی کشور و نه مرکز اقتصادی و فرهنگی و... را از تهران ببریم . تغيير مرکز سیاسی چه بسا در بادي امر در چشم مسئولان سخت بنمايد اما توجه به اینکه حتي كشورهاي جهان سوم نيز به راحتي مرکز سیاسی خود را تغيير مي دهند ، مانند پاكستان، برزيل، قزاقستان و ..، شاید از این ترس بکاهد. به ويژه اگر توجه داشته باشيم كه تهران را علاوه بر خطرات اجتماعي و فرهنگي خطر زلزله نيز تهديد مي كند. متاسفانه شهر تهران روز به روز بیشتر از ارزش های اسلامی – ایرانی فاصله می گیرد. این امر علاوه بر آنکه فی نفسه خطرناک است از آنجا که تهران پایتخت و الگوی دیگر شهرها هم محسوب می شود موجب اشاعه فرهنگ غربزدگی در کشور می شود حال آنکه انتخاب پایتخت جدید و کاملا ایرانی – اسلامی می تواند این جنبه منفی تهران را نیز کم کند.

به هر روی ، وظيفه تاريخي و سرنوشت ساز مسئولان را ، براي انتقال مرکز سیاسی کشور، البته نه لزوما مرکز اقتصادی و فرهنگی ، و یا دست كم مطالعه اين مساله و يافتن راهكارهايی براي كاستن از خطراتي كه مركز ثقل انقلاب را تهديد مي كند ، سنگين تر مي كند . باشد كه با كار كارشناسي دقيق از بروز اشتباهي كه آيندگان حسرت آن را بخورند ، پیشگیری کرد. انتقال پایتخت تیغی دولبه است و باید با کارهای کارشناسی مراقب بود که رها کردن تهران به حال خود موجب عواقب بدتری نشود و نیز انتخاب شهر جدید باید در جایی مناسب صورت گیرد تا موجب ایجاد تنش های قومیتی در کشور نگردد و زمزمه های نامیمون برخی تجزیه طلبان را خاموش کند؛ کاری که قزاقستان کرد و با انتقال پایتخت به آستانه زمزمه تجزیه طلبان در شمال این کشور را خاموش کرد.

* کارشناسی ارشد ایران شناسی

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

  • سه شنبه ۲۴ بهمن ۱۳۹۱
  • مقالات ارسالی به آفتاب
  • بازدید: ۱,۰۰۷

24-تاملی بر جامعه شناسی تاریخی ایران

 

در این مقاله می کوشیم از منظری نو و البته به اجمال به جامعه شناسی تاریخی ایران بپردازیم

جامعه شناسی تاریخی یک رشته جدید در علوم اجتماعی محسوب می شود که می کوشد با تبیین چرایی و چگونگی حوادث تاریخی که در بستر جوامع گذشته رخ داده اند به شناختی عمیق تر از تاریخ دست یابد .

این رشته در ایران نیز توسط محققان داخلی چندی است که مورد اعتنا و التفات قرار گرفته و عده ای از محققان به تامل و تدبر در آن همت گماشتند البته در خصوص ویژگی های جامعه شناختی حوادث تاریخی ایران نظرات مختلفی از سوی متفکران خارجی مطرح شده است که مهمترین آنها نظریه شیوه تولید آسیایی مارکس ( ازنظر مارکس «شیوه تولید آسیایی» نشانگر ساختاراقتصادی جامعه‌ای عمدتاً کشاورزی است که از ترکیب مالکیت ارضی وحاکمیت سیاسی درکالبد یک حکومت متمرکز به وجود می آید. فقدان نهاد مالکیت خصوصی برزمین وطبقهٔ مالک مستقل از دولت ، ویژگی‌های این مفهوم درنظریهٔ مارکسیستی است مارکس خود شیوه تولید آسیایی را چنین توضیح می دهد:« شرایط اقلیمی، وضع زمین، فضای عظیم، بیابانی که از صحرای آفریقا از طریق عربستان و ایران و هندوستان و تاتارستان، تا ارتفاعات فلات آسیا ممتد است سیستم آبیاری مصنوعی را به کمک ترعه‌ها و تأسیسات آبیاری، پایه زراعت شرقی کرده است و ضرورت بدیهی استفاده صرفه جویانه از آب... در شرق ناگزیر مداخله قدرت متمرکز دولت را می‌طلبد ) و نیز نظریه استبداد شرقی ویتفوگل است ( بطور خلاصه ویتفوگل بر این عقیده است که امور یک جامعه معین بسته به تعدادی عوامل است از جمله عوامل طبیعی، اجتماعی، اقتصادی، سیاسی و فرهنگی. او معتقد است که رژیم‌های استبدادی ناشی از کارکرد و نتیجه ضروری سیستم‌های وسیع آبیاری و شرایط فرهنگی–اجتماعی است. برای اینکه تأسیسات وسیع آبیاری بتوانند به تولید کشاورزی بپردازند احتیاج مبرمی به تحرک نیروی کار و سازمان کار است. این فعالیتها تنها بوسیله نیروی تشکیلاتی و اجرایی متمرکز و با قدرت شدید است که می‌توان صورت گیرد که ویتفوگل از آن با عنوان استبداد شرقی یاد می کند البته باید توجه داشت که نظریه ویتفوگل تکامل یافته بسط داده شده و تصحیح شده همان نظریه مارکس است ) متاسفانه محققان ایرانی چندان به این امر به طور جدی نپرداختند و یا اگر پرداختند متاثر از نظرات غربی ها بوده است ، مثل همایون کاتوزیان به این مساله پرداخته اما متاسفانه کارش از گریم نظریه ویتفوگل و ارائه آن به عنوان نظریه خود فراتر نرفته است .

به هر روی در این مقاله می کوشیم از منظری نو و البته به اجمال به جامعه شناسی تاریخی ایران بپردازیم .

۱- در خصوص جامعه در ایران باستان پارهای محققان ، که ذکرشان رفت ، پنداشته اند بر خلاف جامعه اروپایی « طبقه در ایران استقلال نداشت ، یعنی تحت سلطه کامل دولت استبدادی بود و ... فاقد هر گونه حقوق اساسی و ثابت بود » اما با وجود این ، بر آنیم که در ایران باستان طبقه به معنای واقعی خود وجود داشته و مستقل هم بوده و به هیچ عنوان تابع اراده شاهان نبوده است و بهترین شاهد هم برای این امر چالش طولانی مدت و سنگین طبقات بالای جامعه با شاهان در سرتاسر دوران هخامنشی ، اشکانی و ساسانی است ، تعداد قابل توجهی از شاهان اشکانی و ساسانی به دلایل مختلف توسط طبقات اشراف عزل شده اند و این بهترین دلیل بر عدم وابستگی طبقات اجتماعی به اراده شاهانه است . در واقع قدرت طبقات بالای اجتماعی در این دوران تا حدی است که اگر شاهی نخواهد به منافع آنان توجه کافی نماید یا سودای کاستن از قدرت آنان را در سر بپروراند ، یا به هر دلیلی بی کفایت باشد ؛ از کار بر کنار می شود ؛ نمونه های چنین عزل هایی که در دوران اشکانی توسط شورای بزرگان با مجلس مهستان صورت گرفته متعددند و اساسا در این دوره انتخاب شاه نیز عمدتا به دست این مجلس صورت می گیرد و در دوران ساسانی نیز می توان به عزلِ اردشیر دوم ساسانی و یا بلاش و یا قباد اول اشاره کرد که همگی توسط بزرگان از سلطنت عزل و حتی مثل بلاش ، کور نیز شدند و حتی شاه قدرتمندی مثل انوشیروان چاره ای جز رعایت منافع آنها برای تداوم بخشیدن به حکومت خود نمی یابد . و شاه بزرگی چون خسرو پرویز به خشم بزرگان دچار شده و به قتل می رسد.

۲- از مطالب بالا و شواهد متعدد تاریخی به این نتیجه می رسیم که طبقه و یا کاست اجتماعی اساسا در ایران باستان وجودی اصیل و مستقل از شاه داشته است و دیگر شاهد آن نیز همان هفت قبیله آریایی هستند که از هخامنشیان تا اسلام سر رشته امور را در دست دارند. البته علت وجود طبقه و یا کاست اصیل و مستقل در این برهه از تاریخ ایران را باید در دو چیز جست : یکی اینکه در آیین های ایران باستان و نیز دین زردشتی ، طبقات مختلف اجتماعی به رسمیت شناخته شده بودند و وجودی اصیل داشتند و نه وجودی اعتباری و شاهان خود را نماینده ، توجه شود نماینده ، همه این طبقات می دانستند – کتیبه داریوش که در آن شاه بزرگی چون داریوش به نمایندگی تمام طبقات به نیایش می پردازد ، بهترین نمونه است در این کتیبه ، داریوش به نمایندگی از موبدان ، ارتشتاران و کشاورزان از اهورامزدا می خواهد که ایران را از دروغ ( گناه ) دشمن و خشکسالی حفظ کند - به دیگر بیان نوع نگرش به آسمان و تعالیم الهیاتی زردشتی در ساختار های زمینی و اجتماعی ایران باستان کاملا تاثیر داشته است . دوم آنکه در ایران باستان به دلیل مسدود ماندن مرزها و وجود حکومت مرکزی نیرومند در ایران و عدم حضور جدی اقوام بیگانه در راس کشور ، به استثنای دوران اسکندر و سلوکیان ، تمامی حاکمان کشور از داخل قبایل ایرانی بر می خاستند و به اداره امور کشور می پرداختند.

۳- در ایران پس از اسلام ، به دلیل اینکه در دین اسلام هیچ طبقه ای به رسمیت شناخته نمی شود ، زیرا همه انسانها در پیشگاه خداوندگار بسیار مقتدر با یکدیگر کاملا برابرند ( حال آنکه طبقه یا بهتر بگوییم کاست به معنای برتری و تفاوت گروهی از انسانها بر گروهی دیگر است ) به همین دلیل همه طبقات در چنین جامعه ای با چنین تفکر الهیاتی ، تنها می توانند وجودی اعتباری و صوری داشته باشند نه وجودی واقعی و اصیل زیرا همه چیز به اراده شاه ، که سایه خدا بر زمین و به عبارت گویاتر " خدای روی زمین" است بستگی دارد، و همانطور که خدا به هر که خواهد می دهد و از هر که خواهد پس می گیرد شاه نیز چنین می کند و همانطور که کسی نمی تواند خدا را بابت آنچه می کند مورد سئوال قرار دهد ، شاه هم که نماینده اوست بالاتر از هر باز خواست و پرسش است . پس طبیعی است که در چنین نگرش الهیاتی و لاهوتی ، دیگر فضایی برای شکل گیری طبقات اجتماعی ، که اساسا با مالکیت مستقل شکل می گیرند ، در زمین ناسوتی وجود ندارد زیرا ممکن است اراده ملوکانه به این تعلق گیرد که همه دارایی کسی را از او بگیرد و اگر چنین کند کسی را یارای پرسش و محاجه با او نیست .

۴- البته برای تحلیل بهتر جامعه ایران پس از اسلام ، نکته قابل تامل دیگری نیز وجود دارد و آن تهاجمات گسترده و پیوسته قبایل غیر ایرانی ، به ویژه زردپوستان آسیای میانه، به ایران پس از اسلام است . این تهاجمات توفنده و پی در پی - که البته پیش از اسلام هم بود لیکن دولت مقتدر مرکزی با آنها شدیدا مقابله می کرد - و عدم وجود قدرت مرکزی مقابله گر ، دیگر مجالی برای شکل گیری طبقات صاحب زمین و عقار باقی نگذاشت . کسانی که تا دیروز بسی مال و مکنت و دیه و آب داشتند به ناگه بر اثر یورش و غارت قومی نیمه وحشی همه چیز خود را از دست می دادند و یک شبِ مفلوکی بی چیز می شدند . در واقع تهاجمات پیوسته و بنیان کن دیگر مجالی برای شکل گیری طبقات مستقل و صاحب آب و زمین در جامعه آن زمان باقی نگذاشته بود . جالب است بدانیم از پایان کار آل بویه ، یعنی میانه قرن پنجم ، تا سلطنت رضا خان ، یعنی میانه قرن چهاردهم قمری ، بیش از نهصد سال اقوام مهاجم و غیر ایرانی بر ایران حکومت می کردند ، البته به استثنای مدت کوتاه زندیه . بنابراین طبیعی است در چنین شرایطی مجالی برای شکل گیری طبقه بومی به وجود نیاید.

۵- آنچه از این مبحث کوتاه نتیجه می گیریم آن است که : اولا ساختار اجتماعی جامعه ایرانی در قبل و بعد از اسلام کاملا با هم متفاوتند و نمی توان برای هر دوی این برهه ها حکم یکسانی صادر کرد. دوما بیش از عوامل طبیعی ، نگرش ها و بینش های الهیاتی در قبل و پس از اسلام در شکل دهی به ساختارهای اجتماعی جامعه ایرانی نقش داشتند و به دلیل تفاوت نگرش به آسمان نگرش به اجتماع نیز در این دو دوره کاملا با هم متفاوت است . سوما نقش تهاجمات خارجی در شکل دهی به ساختارهای اجتماعی جامعه ایرانی باید مورد عنایت بیشتری قرار بگیرد زیرا موقعیت خاص ایران به عنوان چهار راه تمدن ها و پل شرق و غرب سبب می شده این کشور همواره دستخوش تاراج ها و تهاجمات مختلف که یا هدفشان ایران بوده و یا به ناچار باید از ایران می گذشتند قرار بگیرد و این تهاجمات در شکل دهی به ساختار جامعه ایرانی به ویژه در ایران پس از اسلام که حکومت مقتدر مرکزی وجود ندارد و ایران بخشی از جهان اسلام است تاثیری شگرف داشته باشد بنابراین اعتقاد ما بر این است که اولا باید در مورد وجود و یا عدم وجود طبقات اجتماعی ، میان ایران پیش از اسلام و ایران پس از اسلام تفاوت نهاد و دوما علت نبود طبقه در ایران پس از اسلام را در تفکر الهیاتی و نیز تهاجمات متوالی جستجو کرد نه چیز دیگر .

رضا مهریزی

( این مقاله با عنوان " جامعه شناسی تاریخی ایران " در ۲۶ آبان ماه ۱۳۹۰ در صفحه ۱۸ روزنامه ایران منتشر شده است )

 

 

 

 

 

بسمه تعالی

25-تاملی در تحول سوریه

رضا مهریزی

 

 

تحولاتی که طی سالهای اخیر در کشورهای عربی رخ داد و نام هایی چون بهار عربی ، بیداری اسلامی و...  به خود گرفت ، یکی از بزنگاههای بزرگ در برابر مسئولان کشور ما بود . خوشبختانه مسئولان در همه این تحولات نقش مثبتی ایفا نمودند و در کنار ملت های مظلوم و در برابر حکومت های مستبد و ظالم ایستادند و با این کار ، برگ زرین دیگری به دفتر تاریخ ملت ایران ، افزودند. اما در این میان یک کشور وجود دارد که وضع آن متفاوت است و مسئولان ما عملکرد خاصی در ارتباط با آن از خود نشان دادند که جای درنگ و تامل دارد و آن کشور ، کشوری نیست جز سوریه .

اعتراضات مردم سوریه از ابتدای سال 2011 در شهرهای مختلف این کشور و همنوا با دیگر کشورهای عربی شروع شد ، خواسته معترضان خلع ید از حزب بعث و نیز کناره گیری رییس جمهور بشار اسد از قدرت بود . متاسفانه این اعتراضات نسبتا آرام با شدیدترین وجه ممکن از سوی ارتش سوریه سرکوب شد . برخورد شدید و خشن ارتش سوریه در برابر تظاهرات مردمی به حدی بود که حتی خود بشار اسد هم در گفتگویی که با تلویزیون ایران داشت آن را پذیرفت و گفت که ما همه انسانیم و امکان خطا داریم .

آنچه در این مجال کوتاه می خواهم بیان کنم گزارشی از کشت و کشتارهای سوریه نیست که همه کم و بیش از عمق فاجعه ناک آن با خبریم و قطعا دیدن این همه آلام ملت سوریه و به ویژه دردها و رنجهای زنان و کودکان آنان ما را متاثر کرده است .  آنچه ما می گوییم  و امیدواریم که به تریج قبای کسی برنخورد ، این است که چرا مسئولان ما از حاکمی که مردمش او را نمی خواهند حمایت می کنند ؟

در واقع ما اینجا نمی خواهیم بگوییم که بشار اسد فردی است ظالم و ستم پیشه یا مستبد و خیره سر  و یا غیر مردمی ( که جانشین پدری است که خودش با کودتا برسرکار آمده )  بلکه فقط می خواهیم بگوییم آنچه عیان است این است که مردم سوریه تمایلی به بشار اسد ندارند ( شاید اصلا از قیافه او یا از نوع لباس پوشیدن یا اصلا از طریق حرف زدنش خوششان نمی آید ) خوب حالا که مردم کشوری حاکمِ خود را نمی خواهند ، چرا ما باید پشتیبان چنین حاکمی باشیم ؟ 

مگر غیر از این است که طبق بند 16 اصل 3 قانون اساسی ما باید نسبت به همه مسلمانان تعهد برادرانه داشته باشیم و از مستضعفان‌ جهان حمایت بی‌دریغ کنیم ؟ !

حال چه شده است که ما از فردی که مردمش او را ، به هر دلیلی که خود می دانند ،  نمی خواهند حمایت می کنیم ؟

ممکن است عده ای بگویند رژیم بعث سوریه در جنگ ایران و عراق به ایران کمک کرد لذا ما باید خوبی او را جبران کنیم .

 خوب ، حرف درستی است ؛ اما آیا رژیم بعث از امکانات  خودش به ایران کمک کرد یا از امکانات ملت سوریه ؟ قطعا جواب این است که از امکانات ملت سوریه . پس ما دَینی از رژیم بعث به گردن نداریم که بخواهیم آن را  ادا کنیم بلکه اگر دَینی باشد و قبلا به صورت اهدای نفت جبران نکرده باشیم ، در قبال مردم سوریه است نه حکومت آن . ضمنا حتی اگر ما در قبال حکومت سوریه هم مدیون باشیم ، طی این دو سال حمایت از آن ، باید به احتمال زیاد بری ذمه شده باشیم .

شاید عده ای بگویند سوریه ستون فقرات محور مقاومت است و واسطه ارتباط ما با لبنان و خَم هلال شیعی است ، بنابراین نباید آن را به هیچ وجه از دست داد .  

خوب ، این هم حرف درستی است اما ما با چه قیمتی می خواهیم این واسطه و حلقه پیوند را حفظ کنیم ؟ آیا بهای آن برای ما مهم نیست ؟ آیا هدف می تواند وسیله را توجیه و تبرئه کند ؟ آیا سیاست اخلاقی و دینی ، چنین حکم می کند ؟

نمی دانم شاید این حرف ها در عالم سیاست خریداری نداشته باشد و حمل بر بی اطلاعی نویسنده از اقتضاآت جهان سیاست و سیاست بازی شود .البته  شاید راست بگویند اما باید توجه داشت که واقعیت این است که بیش از 70 درصد مردم سوریه اهل سنت می باشند و قابل پیش بینی بود که دیر یا زود  علیه حکومت اقلیت علوی خواهند شورید ( البته  به نظر می رسد که سفارت ایران در سوریه در انتقال اخبار و اوضاع این کشور به دولت متبوعش کوتاهی کرده است و همین موجب شده که دولت ایران در تحولات اخیر سوریه یک گام عقب باشد  ) بنابراین حتی اگر بر فرض هم شورش اخیر مردم سوریه سرکوب شود ، نباید آن را به معنای فیصله یافتن قضیه تلقی کرد ، بلکه باید آن را امری موقتی و مقطعی بر شمرد و منتظر ماند تا زمانی که دوباره این دمل چرکین سر باز کند . ( چنانکه در سال 1982 نیز مردم شهر حما علیه حزب بعث و حافظ اسد شوریدند ولی سرانجام با شدیدترین وضع ممکن و دادن هزاران و طبق برخی آمار دهها هزار کشته سرکوب شدند که بنا به گفته حجت الاسلام محتشمی پور سفیر سابق ایران در سوریه پس از این کشتار ، که گویا جرقه اش حمله رژیم بعث به مظاهر اسلامی بود ، امام خمینی پیام تندی به حافظ اسد داد و وی را از کشتار مردم و حمله به مظاهر اسلام بر حذر داشت . جالب است که رژیم بعث سوریه نه تنها اسلامی نیست بلکه با دین و آیین نیز مشکل دارد ) .

فی الجمله به نظر می رسد حتی اگر ما نگاه انسانی و اسلامی هم به قضیه سوریه نداشته باشیم . از دیدگاه منافع سیاسی هم بهتر است ما مناسبات خود را با ملت سوریه ، که بخشی از آنها علویان و شیعیان هستند ، تنظیم کنیم . به عبارت دیگر ما در درجه اول باید با  ملت سوریه رابطه خوب و برادرانه داشته باشیم و در درجه بعد با حکومت آن و لذا نباید گذاشت خدایی ناکرده نفرت و کینه ای از ایران و ایرانی به دل مردم سوریه بماند ( چنانکه بعضی از مردم سوریه در برخی تظاهرات خود پرچم ما را به آتش کشیدند ) .

در پایان ذکر این نکته نیز ضروری است نباید در قضیه سوریه با اتخاذ سیاست نادرست و غیر اخلاقی  سابقه خوبی که ملت بزرگ ایران به عنوان ملت مهر و مروت در طول تاریخ در دفاع از مظلومان و مستضعفان داشته را مخدوش کرد . ‌

 

 

بسمه تعالی

عنوان :

26-پیشنهاد تدوین دائره المعارف اساطیر و افسانه های ایرانی

 

اندیشمندی می گوید : ملتها ، تاریخ خود را بر اساس اساطیرشان می سازند .

 این تنها یک سطر سخن در اهمیت اساطیر است و هر چه در اهمیت اساطیر سخن گفته آید ، به گزافه نیست .

 باید اذعان کرد توجه به اساطیر و افسانه های ملل در سده های اخیر فزونی فراوانی یافته است چرا که همگان به کارکرد سترگ اساطیر و افسانه ها در شکل دهی به فرهنگ مردم ، فلسفه و نیز ادبیات و هنر پی برده اند .

در کشور ما توجه به اساطیر و افسانه ها ، گرچه نسبت به گذشته بسی بیشتر شده ، ولی هنوز تا رسیدن به نقطه مطلوب فاصله بسیاری دارد . برای مثال هنوز جای یک دائره المعارف کاملا علمی و استخوان دار که به مقولات اساطیر و افسانه های ایرانی ، بپردازد خالی است . همانطور که بیان شد اساطیر و افسانه ها نقش شایانی در شکل دهی و ژرفا بخشی به  ادبیات و انواع هنر دارند و البته در عصر جدید اساطیر می توانند هنر سینما را نیز عمق و قوت و غنا بخشند ؛ ولی متاسفانه هنر و سینمای ما در این زمینه بسیار ضعیف عمل کرده است . شما مشاهده می کنید که چگونه سینمای کره جنوبی با ساخت سریال هایی بر اساس اساطیر و افسانه هایش ، خود را در جهان مطرح کرده است .( سریال هایی چون : افسانه دونگ یی ، افسانه خورشید و ماه ، افسانه دریای آبی ، افسانه جومونگ ، افسانه اوک نیو ) .

 در واقع کره جنوبی با توجه کردن به افسانه هایش و شاخ و برگ دادن و پروراندن و به روز کردن آنها سینمای خود را غنا بخشیده و تقریبا جهانی کرده است . ولی جایگاه سینمای ما کجاست ؟! چرا داستان نویسان و فیلمنامه نویسان و حتی فیلسوفان ما به اساطیرمان بی اعتنا یا کم اعتنایند ؟!

در هر حال شاید با تدوین و تالیف یک " دائره المعارف اساطیر و افسانه های ایرانی "  با نظم و نسق علمی و مستند بتوان برای صعود از اسطوره به هنر و سینما و البته سیر کردن از اسطوره به فلسفه گام نخستین را برداشت . جا دارد در پایان این نکته را بگوییم که پیشنهاد تدوین دائره المعارف اساطیر پیشنهاد بدیع ، نگارنده نیست بلکه خیلی پیش تر مرحوم مهرداد بهار چنین پیشنهادی ارائه داد که متاسفانه نتیجه اش را ندید و آرزویش را به خاک برد . به هر حال انجام این مهم ، کاری گروهی است و از توان یک فرد خارج است امید که نهادهایی چون مرکز دائره المعارف بزرگ اسلامی به این مهم اهتمام ورزند .

 

 

 

 

                بسمه تعالی
عنوان مطلب :
27-آیا امکان دارد ایرانجزو 10 کشور اول جهان قرار گیرد ؟
نگارنده :
رضا مهریزی

چندی پیش به کتابی برخوردم که در آن نویسنده مدعی بود که اکنون و در این
برهه از تاریخ که ما هستیم تاریخ به آغاز خود بازگشته است و کشورهای چین
و هند و ایران که پایه گزاران تمدن بشری هستند مجددا قدرتمند شده اند .

نمی دانم شما تا چه حد با نظرات این نویسنده موافق هستید اما بنده معتقدم
نه تنها این نظردرست است بلکه اگر درست هم نبود جا داشت همه ما سعی کنیم
که درست از آب درآید .

امروزه چین یکی از پنج کشور برتر جهان است و جایگاه تاریخی خود ، و حتی
بیش از جایگاه تاریخی خود ، را کسب کرده است .

هند نیز از همه لحاظ جزو ده کشور بزرگ جهان محسوب می شود وجایگاهش در
جهان روز به روز در حال بهبود است .

ایران نیز جزو بیست کشور اول جهان از همه لحاظ می باشد .( ایران از نظر وسعت ، جمعیت و اقتصاد رتبه 17 دارد و نیروهای نظامیش نیز حدودا همین رتبه  را در جهان دارد ) البته شاید جایگاه
ایران و اینکه اولین تمدن محوری و بزرگ تاریخ ، یعنی تمدن ایران هخامنشی
، از آن ِ آن می باشد و سومین تمدن بزرگ و محوری تاریخ ، یعنی تمدن اسلام
و ایران ، زاده سعی و تلاش ایرانیان می باشد حقش این نباشد که جزو بیست
کشور اول جهان باشد بلکه بهتر است حداقل جزو ده کشور اول جهان از همه
لحاظ باشد .

برای اینکه ایران جزو ده کشور اول جهان باشد نیازمند به امکانات مادی و
معنوی بسیار بیشتری است .

اگرسه کشور افغانستان و تاجیکستان و جمهوری آذربایجان با ایران که در
واقع مادر آنهاست متحد شوند ایران می تواند به جایگاهی که همان قرار گرفتن
در جمع ده کشور اول جهان است دست یابد . ( ایران اگر با افغانستان و تاجیکستان و آذربایجان یکی شود از نظر وسعت دهمین و از نظر جمعیت یازدهمین کشور بزرگ جهان خواهد شد)البته این تنها به نفع ایران نیست
بلکه افغانستان و تاجیکستان و جمهوری آذربایجان هم که  به آبهای آزاد راه
ندارند و در واقع در بن بست قرار گرفته اند و با اتحاد با ایران می
توانند از این حالت بن بستی بدرآیند

این اتحاد در این برهه از تاریخ که در واقع پایان تاریخ است به نفع هر
چهار کشور می باشد و موجب ارتقای جایگاه آنان در جهان می شود . البته
ممکن است در هر چهار کشور مخالفانی با این طرح وجود داشته باشند اما اگر
همه آنها با دور اندیشی و به دور از تعصب قومی فکر کنند تصدیق می کنند
این کار به نفع همگان است . به قول گاندی برای رسیدن به جایی که تاکنون
نرسیدیم باید از راهی رفت که تا کنون نرفتیم و این راه ، راه اتحاد و
توافق بر سر مشترکات و دوری از عوامل تفرقه است .

ضمنا در پایان نظر شما را به نکته ای جلب می کنیم و آن این است که یک
کشور نمی تواند به تنهایی تمدن ساز شود بلکه مجموع چند کشور باید با
همیاری یکدیگر تمدن ساز شوند چون تمدن سازی احتیاج به خوداتکایی فرهنگی
دارد ( خود اتکایی فرهنگی برای نیروی بنیادین آدمی که همان اراده برقراری ارتباط معطوف به تشخص و به عبارت ساده اراده متفاوت بودن در عین ارتباط داشتن با دیگری است ) ضروری است و خود اتکایی فرهنگی هم زمانی رخ می دهد که تنوع فرهنگی موجود باشد
البته تنوع فرهنگی باید مدیریت شود آنهم مدیریتی توام با مدارا .

بنابراین ایران هم برای تمدن ساز شدن باید به تنوع فرهنگی و خوداتکایی
فرهنگی برسد و برای این امر نیز بهتر است با سه کشور افغانستان و
تاجیکستان و آذربایجان یکی شود . اما آیا این کشورها هم تمایل دارند با
ایران یکی شوند چیزی است که خود باید به آن پاسخگو باشند.

 

 

 

 

 

                بسمه تعالی

28-ایرانیان هخامنشی ، نخستین فیلسوفان تاریخ

رضا مهریزی

کارشناس ارشد ایرانشناسی

 

ابتدا باید اذعان کنیم که به احتمال زیاد عنوان این جستار تا حدودی تعجب برانگیز و پرسش ساز باشد ، اما با اندکی درنگ مطلب روشن می شود.

ابتدا لازم است مقدماتی مطرح شود ؛ طبق تواریخ ، فیثاغورسنخستین کسی بوده که خود را فیلسوف ،( philosophos ) نامیده و به جای اینکه خود را مردِ دانا (sophos) بنامد، خود را philo  (دوستدار)ِ Sophos ( دانایی) نامیده ، ظاهرا بدین دلیل که نامیدن خود با عنوان  مردِ دانا را نشانه گستاخی و بی پروایی می‌دانست.  اما وی این نام و عنوان " دوستدار دانایی " را از کجا آورده است ؟!

برای پاسخ به این پرسش نگاهی کوتاه می کنیم به زندگی فیثاغورس ، طبق تواریخ چنین به نظر می رسد که احتمالا وی در حدود سال 570 پیش از میلاد به دنیا آمده باشد . بنا به نقل تاریخ ، وی مسافرتهای زیادی انجام داد طبق نوشته ویکی پدیا فارسی : « در جوانی به سفرهای زیادی رفت و این امکان را پیدا کرد تا با افکار مصریان باستان، بابلیانو مغ‌هایایران آشنا شود. تقریباً، ۲۲ سال در سرزمین‌های خارج از یونانبود و چون پولوکراتوس (شاه یونان) برای او نزد فرعون مصر سفارش کرده بود به آمازیسرفته و توانست به سادگی به رازهای کاهنانمصری دست یابد. سال‌ها در مصر ساکن بود و در خدمت کاهنان و روحانیانمصری به شاگردی پرداخت و علوم مختلف آموخت. سپس از آنجا روانه بابل شد و شاگردی را از نو آغاز کرد. او در بابل به حالت اسارت زندگی می‌کرد تا اینکه به همراه داریوش اولبه پارس آمد و از تخت جمشیدکه در حال ساخت بود دیدن کرد ». در خصوص مسافرتهای فیثاغورس به اطراف و اکناف جهان و به ویژه به ایران مطالب زیادی وجود دارد . همچنین سفرنامه ای وجود دارد با عنوان " سیاحتنامه فیثاغورس در ایران " که سالها پیش توسط مرحوم یوسف اعتصامی ترجمه و تالیف شده است . گرچه در صحت این کتاب تردیدهایی وجود دارد اما آنچه تقریبا مسلم است . مسافرتهای زیاد فیثاغورس به اطراف جهان آن روز است که بی تردید نمی توانسته طی این سفرها از اوضاع بزرگترین امپراطوری جهان باستان یعنی امپراطوری یا بهتر بگوییم تمدن ایران هخامنشی بی اطلاع باشد . دبلیو . کی . سی گاتری در کتاب خود با نام " تاریخ فلسفه یونان (3) فیثاغورس و فیثاغوریان . ترجمه مهدی قوام صفری که انتشارات فکر روز منتشر کرده ، از شمار نسبتا زیادی از مورخین و محققین باستانی نقل می کند که معتقدند فیثاغورس یا به ایران مسافرت کرده و مستقیما با اندیشه های ایرانی به ویژه زرتشتی آشنا شده و یا در نواحی دیگر با مجوسان مراوده داشته و یا حداقل با واسطه دیگران از اندیشه های ایرانی و زرتشتی آگاه شده است . تعدادی از این افراد که این دعوی را کردند بنا به نقل گاتری عبارتند از : « سیسرون ، دیوگنس لائرتیوس ، فرفوریوس ، کلمنت اسکندرانی ، پلوتارک و... » ( گاتری ، 1375 : 187-189) . به هر روی با این مطالب دیگر نمی توان تردید کرد که فیثاغورس با تمدن ایران هخامنشی آشنایی داشته است.

اما علت نقل این مطالب چیست ؟ گفتیم که فیثاغورس نخستین کسی بود که خود را philo  (دوستدار)ِ Sophos ( دانایی) نامیده است . اما وی این لقب را از کجا آمده است ؟! شاید بگویید : چرا قضیه را می پیچانید این می تواند کاملا ابداع خودش باشد ! اما به نظر می رسد چنین نیست چرا که بنابر اینکه فیثاغورس آگاهی و آشنایی با اندیشه های زرتشتی و ایرانی و تمدن ایران هخامنشی و به ویژه نام هخامنشی و هخامنش داشته است ، وی به احتمال زیاد نام و عنوان فیلسوف یا دوستدار دانایی را با ترجمه کردن نام هخامنش بر خود گذاشته است . شاید برایتان جالب باشد که بدانیم هخامنش معنایی ندارد جز همان دوستدار دانایی که فیثاغورس بر خود گذاشت . مرحوم دهخدا در لغت نامه ارزشمندش ذیل واژه هخامنش ، چنین آورده است : « هخامنش یا هخامنیش در پارسی باستان مرکب از دو جزء است . جزء اول هخی به معنی دوست و یار و جزء دوم منیش از منه به معنی حس باطنی ، فهم و شعور و اندیشیدن و جمعا به معنی " دوست منش" است ».  در واقع هخامنش یعنی دوستدار و یار و یاور اندیشه و فکر و منش که ترجمه اش می شود همان فیلسوف philo  (دوستدار)ِ Sophos ( دانایی) . که فیثاغورس برای اول بار در تاریخ اندیشه بر خود گذاشت .

در اینجا شاید عده ای بگویند : صرف نامیدن دوستدار دانایی و سپس ترجمه کردن آن به زبان دیگر ، چه فضیلت مهمی محسوب می شود ؟! در پاسخ ایشان باید گفت : اینکه هخامنشیان دوستدار دانایی و یا به ترجمه غربی فیلسوف بودند تنها در لفظ نیست بلکه عمل ایشان ، بر درستی عنوان ایشان گواهی می دهد . گشودگی اندیشه و سعه سینه  هخامنشیان و به عبارت بهتر تمام ایرانیان ، که هخامنشیان برآمده از ایشان بودند ، حتی از دید مورخانی که در جبهه مقابل ایشان بودند نیز پنهان نمانده است . هرودوت یونانی که پدر تاریخ است و در آن روزگار در صف دشمنان ایران بوده است در خصوص گشودگی اندیشگی ایرانیان می نویسد : « هیچ نژادی به اندازه ایرانیان آمادگی پذیرش شیوه های بیگانه را ندارد ». ( به نقل از دان ناردو در کتاب " امپراطوری ایران " . ترجمه مرتضی ثاقب فر . تهران : انتشارات ققنوس . 1382 . صفحه 64 ) . البته این تنها قول هرودوت نیست از همه روشن تر برخورد انسانی و کم نظیر کوروش ذوالقرنین با مردم بابل به هنگام فتح این شهر است که در منشور کوروش مندرج است و به حق به عنوان نخستین " اعلامیه حقوق بشر " شناخته می شود . ( البته طبیعی است که نباید انتظار داشت منشور کوروش ذوالقرنین به پیشرفتگی اعلامیه حقوق بشری که 25 قرن بعد از آن نوشته شده است ، باشد . بلکه آن را باید مقدمه ای و گامی بلند بدان سوی دانست . چنانکه برای مثال نمی توان دموکراسی آتن را از لحاظ پیشرفتگی با دموکراسی های فعلی مقایسه کرد ). البته ظرفیت وجودی و گشودگی اندیشگی و فروتنی ایرانیان در برابر حقیقت به همین مطالب خلاصه نمی شود . جالب است که صدها سال پس از تمدن هخامنشی و در دوران اسلام ، ایرانیان وقتی با تفکر و تامل بدین نتیجه رسیدند که اسلام دینی قانع کننده تر ، جذاب تر و کارآمدتر از دین خودشان است در برابر آن سینه گشودند و به بهانه دفاع از دین آبا و اجدادی خویش ، خود را به تعصب نیالودند و دین غیر ایرانی ولی الهی اسلام را با آغوش باز پذیرفتند . جالب است که در تفسیر آیه 198 و 199 سوره شعرا که قرآن در خصوص تعصب اعراب می فرماید : « وَلَوْ نَزَّلْنَاهُ عَلَى بَعْضِ الْأَعْجَمِينَ  198 فَقَرَأَهُ عَلَيْهِم مَّا كَانُوا بِهِ مُؤْمِنِينَ 199 :  اگر آن را بر یکی از عجمان نازل کرده بودیم 198 و برایشان می خواندش ،( اعراب )  بدان ایمان نمی آوردند 199 » . امام صادق (ع ) می فرماید : « اگر قرآن بر عجم { ایرانیان } نازل شده بود ، عرب به آن نمی آورد ؛ ولی قرآن بر عرب نازل شد و عجم { ایرانیان } به آن ایمان آورد و این فضیلتی برای عجم است ». ( به نقل از قرآن حکیم و شرح آیات منتخب . ترجمه آیت الله مکارم شیرازی ).

به هر حال می بینیم روح دریایی و وجود با ظرفیت و فکر ترکیب گر و تمدن فراگیر ایرانی با هاضمه فرهنگی شگفت آور ، از زمان تمدن هخامنشی تا اسلام نیز ادامه دارد ( باید توجه داشت که ایرانی بودن در منطق ایرانی ، نژاد نیست بلکه نژادگی است در واقع نجابت و اصالت و فروتنی است که بزرگترین فروتنی ، فروتنی در برابر حقیقت است ) و البته تجلیل از ملت ایران توسط اولیای اسلام محدود به همین یک مورد نیست .. در قرآن دست کم در سه آیه از قومی یاد شده که خواهند آمد و رسالت انسانی اسلام را به دوش خواهند گرفت . این آیات عبارتند از : آیه 54 سوره مائده . آیه 38 سوره محمد (ص ) و آیه 3 سوره جمعه که نقل است  که هنگامی که اصحاب از تفسیر این آیات پرسیدند پیامبر به انحای مختلف به سلمان و قوم سلمان اشاره کرد و حدیث معروف " لو کان العلم ( او الدین ) معلقا بالثریا لتناوله رجال من ابناء الفارس: اگر علم ( یا دین ) به ستاره ثریا بسته باشد و در آسمانها قرار گیرد، مردانی از فارس آن را در اختیار خواهند گرفت ". جالب آن که بنا به نقل ویکی پدیا در 7 کتاب کلمه علم آمده و در 5 کتاب دیگر کلمه دین بیان شده است . البته همانطور که محققان غیر ایرانی نظیر ابن خلدون و جرجی زیدان نیز اذعان کرده اند اکثر اندیشمندان و دانشمندان اسلامی ، ایرانی بودند و شاید بی وجه نباشد اگر تمدن اسلامی را تمدن اسلام و ایران بنامیم .

به هر روی روح و روی گشاده ایرانیان به عروس حقیقت موجب استقبال آنان از اسلام شد و چنین است که علیرغم گفته برخی محققان که از دو قرن ابتدایی حضور اسلام در ایران با نام " دو قرن سکوت " نام برده اند بهتر است از این دو قرن با نام " دو قرن تفکر " نام ببریم که ملت ایران دچار حیرت در برابر سطوت حقیقت بود و مشغول تامل و تدبر در دین جدید بود تا بی جهت چیزی را نپذیرد یا چیزی را از دست ندهد .

خوشبختانه این  گشودگی روحی و روحیه گشادگی در برابر حقیقت تا دوران معاصر نیز ادامه داشته و در انقلاب اسلامی کاملا متبلور شد . ملت ایران در انقلاب اسلامی با تامل و تفکر با مدرنیته برخورد کرد و متوجه شد نکات مثبت بسیاری به ویژه از لحاظ قدرت ابزار و تکنیک و فناوری و رفاه و توسعه مادی در مدرنیته موجود است و البته مدرنیته ضعف هایی هم دارد که آن بحران اخلاق و بی معنایی و نیهیلیست و پوچ انگاری است . لذا درصدد برآمد با روح ترکیب گر خویش به تلفیق و ترکیب این هر دو ضد ، مدرنیته و دین ، بپردازد و بکوشد با حفظ اصول اساسی دین ، نه جزییات و فروعات ، دستاوردهای مدرنیته را در هاضمه فرهنگی خود هضم و حل کند و بکوشد هم ابزار مدرنیته را بکار گیرد و هم معنای دین را از دست ندهد . کار افرادی امثال اقبال لاهوری و دکتر علی شریعتی و استاد مرتضی مطهری را باید در این چارچوب تلقی کرد که البته این پروژه هنوز نا تمام است و در واقع پروژه انقلاب اسلامی هنوز احتیاج به زمان و البته تفکر و اندیشه و اراده و عمل دارد تا تحقق بخش تمدن نهایی بشر که همان تمدن اشراق است و به دنبال ترکیب علم با ایمان و تکنولوژی با اخلاق و ماده با معنا و دنیا با جاودانگی هست باشد . به هر روی چشم تاریخ به ملت ایران دوخته شده است که آیا می تواند با هوش و نبوغ ترکیب گر خویش این هر دو ضد را آشتی دهد و از دل آن راه سومی که معایب کمتری داشته باشد ، برای خودش و حتی دیگر ملل مسلمان و چه بسا همه بشریت پیدا کند .  و این رسالتی است که به دوش همگان است و آیندگان در مورد اعمال امروز ما قضاوت خواهند کرد و ان شاء الله که در انجام این کار سر بلند باشیم و وارث ناخلفی برای گذشتگان بزرگ خویش نباشیم و در برابر آیندگان نیز شرمنده نشویم . 

 

 

 

 

                بسمه تعالی

عنوان :

29-نیاز کشور به افزایش سه برابری تعداد پزشکان

نویسنده :

رضا مهریزی

متاسفانه در کشور ما فضای جامعه بگونه ای شده است که همه فکر می کنند تعداد پزشکان ما بیشتر از حد استاندارد جهانی و یا حداقل در حد استاندارد جهانی است . اما حقیقت چیز دیگری است . بر اساس  استاندارد جهانی ، در ازای هر هزار نفر ( سه و نیم ) نفر پزشک باید وجود داشته باشد. این آمار در ایران، حدود ( یک و شش دهم )  است که ایران ما  را در بین ۲۴ کشور خاورمیانه در رتبه 18 قرار داده است و همین مساله کمبود پزشک به ویژه پزشک متخصص ، مردم را به خصوص در شهرهای دور از مرکز و نیز روستاها دچار مشکل جدی کرده است . ( جالب است که بنا به اذعان وزیر سابق بهداشت پزشکان عمومی حتی در قبال دریافت حقوق بالا نیز حاضر به ترک تهران و مراکز استانها و عزیمت به نقاط  دورتر نیستند ) . خوب است بدانیم کشور قطر به ازای هر هزار نفر ( هفت و هشت دهم ) نفر پزشک دارد و یا کشور یونان به ازای هر هزار نفر ( شش و دو دهم ) پزشک دارد حال این را مقایسه کنید با ایران ما که به ازای هر هزار نفر تنها ( یک و شش دهم ) پزشک دارد . تاسف وقتی بیشتر می شود که وزارت بهداشت و درمان و آموزش پزشکی کار چندانی برای افزایش حداقل سه برابری تعداد پزشکان نمی کند و حتی می توان حدس زد ، ایکاش این حدس باطل و اشتباه باشد ، این وزارتخانه دوست دارد تا تعداد پزشکان محدود بماند تا به قول معروف بازار پزشکان کساد نشود . این حدس زمانی شاید قوی تر شود که می بینیم با توجه به علاقه مندی بیش از 60 درصدی از داوطلبان کنکور به رشته تجربی و طبیعتا به رشته شاخص تجربی یعنی گروه پزشکی ، وزارت بهداشت اقدام شایانی برای افزایش ظرفیت پذیرش در این رشته مورد علاقه جوانان و نیاز مردم  نمی کند . به هر روی وضعیت پزشکی و پزشکان کشور ما و مهمتر از آن اخلاق پزشکان ما چندان مطلوب نیست ( این بد اخلاقی را می توان تا حدودی ناشی از کمبود پزشک دانست که هم موجب شلوغ بودن سر پزشکان و هم مایه تبختر و تفرعن پزشکان نیز می شود) و این مساله تا حدی جدی است که صدای گله و شکایت رییس جمهور در هنگام معرفی وزیر بهداشت به مجلس را درآورد . امیدواریم وزارت بهداشت در درجه اول با توجه به نیاز جامعه ، به ویژه مردم شهرهای دور از مرکز ، به مطلوب شدن سطح پزشکی و افزایش تعداد پزشکان و در درجه دوم با توجه به تقاضای جوانان به تحصیل در رشته پزشکی نسبت به بیشتر شدن تعداد پزشکان به ویژه پزشکان متخصص به حداقل سه برابر وضع فعلی اقدام جدی به عمل آورد و البته در کنار درس و بحث علمی به ترویج اخلاق پزشکی اقدام کند . متاسفانه اخلاق حرفه ای در همه حرفه های کشور و به ویژه اخلاق حرفه پزشکی روز به روز در حال اضمحلال است ( به نظر می رسد برای تعیین معیار برای اخلاق این متر را قرار دهیم که هر عملی را با عمل خلاف آن مقایسه کنیم و سپس منصفانه قضاوت کنیم کدام زیباتر و پسندیده تر است ) خلاصه بعضی پزشکان متاسفانه اخلاق را زیر پا گذاشته و طبابت را با تجارت اشتباه گرفته اند و این بر خلاف سنت پزشکان بزرگ در سنت اسلامی و ایرانی ماست  برای مثال ابن ندیم در کتاب الفهرست خود می‌نویسد:  زکریای رازی همه بیماران به ویژه بیماران فقیر را مورد تفقد و مهربانی قرار می‌داد و از حالشان مرتب جویا شده و به عیادتشان می‌رفت و برای آنها مقرری معین می‌کرد.

، حال این را مقایسه کنید با وضع اخلاق تعداد زیادی از پزشکان امروزی که حتی حاضر به نصب یک کارتخوان نیز نیستند .  به هر روی امیدواریم همانطور که در رشته های مهندسی خوشبختانه کشور ما جزو 5 کشور برتر از نظر تعداد مهندسان شده است . روزی برسد که کشور ما از نظر سلامت و بهداشت و پزشکی نیز ، که یک جزو مهم آن تعداد پزشکان است ، جزو 5 کشور برتر جهان شود . ان شاء الله .

 

 

بسمه تعالی

30-نگاهی تازه به مبانی فلسفی اقتصاد اسلامی

نگارنده :

رضا مهریزی 

 ( کارشناس الهیات اسلامی و پژوهشگر علوم انسانی )

 

 

در خصوص نظام اقتصادی اسلام مطالب بسیاری منتشر شده است ، اما در خصوص مبانی فلسفی کاری کمتری شده است ، در این مقاله سعی و تلاش ما بر آنست که به درنگ و تامل در مبانی فلسفی نظام اقتصادی اسلام پرداخته و حتی المقدور از منظری نو بدان بنگریم .

پیش از ورود به بحث اصلی باید بگوییم ما قایل به وجود تنها یک نظریه منحصر به فرد در خصوص اقتصاد اسلامی نیستیم بلکه برآنیم همانطور که در تمدن غرب مدرن چندین و چند رویکرد و نظر و نگرش در خصوص نظام اقتصادی و اساسا همه مباحث بشری و بخصوص علوم انسانی ، وجود دارد (  نگرش هایی که حتی متعارض و مخالف یکدیگرند ؛ مثلا در اقتصاد هم نظام لیبرال و هم نظام سوسیالیستی وجود دارد که کاملا با هم در تضادند ) . در تمدن اسلامی نیز نگرش ها و تفکرات مختلفی راجع به امور مختلف و نیز مساله اقتصاد داریم و اگر نداریم ضرورت دارد که داشته باشیم . ( چرا که یک تمدن برای اینکه حقیقتا تمدن باشد باید خود اتکا و دارای تنوع و تکثر درونی باشد ) باید توجه داشت که قرآن به عنوان متن محوری در تمدن اسلامی به قول امیر المومنین " حمال ذو وجوه " و تاویل پذیر است و اساسا همین تاویل پذیری قرآن ، رمز جاودانگی قرآن است زیرا که انسانها شاکله های مختلفی دارند و هر انسانی در تلاش است تا شاکله اش را در روابط رقابت آمیز با دیگران تشخص بخشد بنابراین داشتن شاکله منحصر به فرد هر انسان و نیاز و اراده انسانها به تشخص آن ایجاب می کند که قرآن پاسخگوی این نیاز بنیادین هر انسان باشد . البته داشتن نظرات مختلف در باب عالم و آدم و در اینجا اقتصاد ، این فایده و ثمر را دارد که در شرایط مختلف

می توان از آن نظرات گوناگون بهره برد و نیز با تغییرات زمان در نظرات و نگرش ها تغییر ایجاد نمود .

 به هر روی در این جستار کوتاه می کوشیم که در مبانی فلسفی اقتصادی اسلام تامل کنیم و برای ایجاد نظام اقتصاد اسلامی پیشنهادهایی ارائه دهیم . جا دارد در اینجا این نکته را متذکر شویم که حداقل فعلا ضرورتی ندارد ما در تمدن اسلامی یک نوع نظام اقتصادی بسیار خاص و ویژه  از پیش خود تاسیس و ابداع کنیم ، چون اساسا ادیان برای اصلاح و تعدیل و متخلق کردن آمده اند و نه برای ابداع و تاسیس و خلق کردن ( باید توجه داشت ابداع و تاسیس و خلق کردن ، از عقل خود بشر که موهبتی الهی است نیز ساخته است ولی تعدیل و تخلق و اخلاقی زیستن نیازی به نیرو و داوری بیرون از انسان و وجدان او دارد که دین و ایمان و پیامبران متصدی آن هستند ) . در واقع کار ما آنست که بکوشیم یک نوع نظام اقتصادی که تایید بیشتری از عقل جمعی بشر گرفته است را اخذ کنیم و متناسب با شرایط دینی و فرهنگی و بومی خود در آن تعدیلات و اصلاحاتی انجام دهیم ، همین کفایت می کند.

 در ادامه پیشنهاداتی در خصوص نظام اقتصادی اسلام ارائه می دهیم :

 اول  مساله رباست . ربا نیروی محرک اقتصاد است و البته موجب بی عدالتی هم هست ( عیب می جمله چو گفتی هنرش نیز بگو ) . اگر ربا و نیز استعمار کشورهای دیگر نبود ، که هر دو اموری غیر اخلاقی اند ، انقلاب صنعتی که بشر را یک گام پیش آورد در غرب رخ نمی داد . ( چرا که با انباشت ثروت حاصل از ربا و استعمار و البته انقلاب علمی بود که بشر توانست کارخانه های بزرگ تاسیس کند و دست به انجام کارهای بزرگ که موجب جهش اقتصادی و در نتیجه رفاه بیشتر بشر بود بزند ) . به هر حال مساله ربا و دو وجه جلالی و جمالی آن ، توسط برخی اندیشمندان اهل سنت و یکی از مراجع زمان شناس و مآل اندیش شیعه حل شده است . ایشان با تقسیم ربا به ربای استهلاکی و ربای تولیدی ؛ فقط ربای استهلاکی یا ربای نیازی که فرد برای رفع ضروریات زندگی مجبور است وام بگیرد را حرام دانسته است و اخذ ربای تولیدی که برای سرمایه گذاری  و توسعه کار و کسب و تحصیل سود و منفعت بیشتر است را بی اشکال دانسته اند ، این نظریه نوین می تواند بسیار راهگشا باشد ، زیرا همانطور که بیان شد انباشت ثروت یکی از علل پیشرفت اقتصادی غرب مدرن است ، چرا که با پول ها و سرمایه های اندک نمی توان کارهای بزرگ کرد. 

 البته وظیفه دولت هم هست که با اختصاص منابع مالی ، که می تواند از اخذ مالیات و عوارض بیشتر از ثروتمندان و مرفهان و یا بالا بردن درصد بهره ربای تولیدی ، آن را به دست آورد ، امکان گرفتن وام های ضروری  بی بهره یا حداکثر کم بهره را  برای قشر ضعیف و متوسط جامعه مهیا کند و بکوشد تا رفاه و تامین اجتماعی و نیز عدالت ، عدالتی که این همه مورد تاکید دین و آیین ماست ، را برای همه مردم فراهم کند.

دوم  در نظام سوسیالیستی اصالت با جمع است و در نظام لیبرال اصالت با فرد ؛ ما می توانیم در نظام اقتصاد اسلامی ضمن احترام در درجه اول به فرد و در درجات بعدی به جمع ،  اصالت اصلی را به خانواده دهیم ، چرا که خانواده به شدت مورد اهتمام و احترام اسلام است . در این راستا شاید بتوان نوعی مالکیت خانوادگی نیز در کنار مالکیت فردی و عمومی و دولتی و تعاونی تعبیه کرد  ، بدین طریق که مثلا سهام بنگاههای اقتصادی را که امروزه در کشور ما تحت عنوان سهام عدالت به هر فرد داده می شود ، به جای هر فرد به سرپرست خانواده داد و نیز یارانه که به سرپرست خانواده ها داده می شود ، به همین ترتیب به سرپرست خانواده داده شود و البته باید برای مادرانی که بیرون از خانواده مشغول کار هستند ، امکانات و وسایل رفاهی مکفی ، مثل مرخصی های طولانی برای زایمان ، به وجود آورد تا نهاد خانواده که محور اصلیش مادر است ، پاس داشته شود و اینطور نباشد که مانند نظام های لیبرال ، به هر قیمتی زنان و مادران در عرصه بازار مشغول کنیم و حریم خانواده و فرزندان را از نعمت حضور ایشان بی بهره سازیم (  البته برای جمع کردن میان اشتغال زنان ، که از عوامل توسعه اقتصادی است ،  و حضور آنان در کنار فرزندان و گرمی نهاد خانواده ، می توان به گسترش مشاغل خانگی به ویژه صنایع دستی و نیز دورکاری و ...  اقدام کرد ).   .

 سوم  داعیه و شعار و آرمان محوری در اقتصاد اسلامی باید " حرص در تولید و قناعت در مصرف " باشد . البته می توان این شعار را به زبان فلسفی ، که بحث را عمق بیشتری می بخشد ،  اینطور تعبیر کرد که شایسته است انسان به حدی از تعالی برسد که " برخوردار باشد از بیشترین قادریت ایجاد نمایی ، با داشتن کمترین قابلیت ایجاد پذیری " . توضیح  بیشتر آنکه در عالم به سه گاه قایلیم :  یک گاه كه در واقع بالاترین مرتبه است ؛ همانا وجودیت محض یا ذات خداست. ذات خدا ، در عالم ، قابلیت ایجادپذیری و تاثیر پذیری از غیر ، ندارد . بلكه فقط می توانند ایجاد نماید و منشا اثر باشد . گاه دیگر که پایین ترین گاه است موجودیت محض است که جماد و نبات و حیوان در آن جای دارند این ویژگی را دارند كه صرفا در عالم هستند و ایجاد را از دیگران می پذیرند بی آنكه خود بتوانند ایجادی نمایند و منشا اثری گردند. اما گاه سوم كه در میانه گاه خدا و گاه جماد و نبات و حیوان قرار دارد ، گاه انسان است . انسان هم قابلیت ایجادپذیری دارد و هم از قادریت ایجادنمایی برخوردار است اما کمال و اوج انسان ، نکته مهم در اینجاست ، که کمال و اوج انسان در این است که همچون ذات خدای تعالی ، تنها ایجاد نمایی کند و ایجاد نمای محض باشد و به هیچ وجه ایجاد پذیر نباشد .  البته این را بگوییم که انسان به دلیل ساختار وجودی خاصش نمی تواند ایجاد نمای محض باشد و ایجاد پذیر نباشد اما برای تعالی و تکامل خود باید ایجاد پذیریش را به حداقل و ایجاد نماییش را به حداکثر رساند تا شبیه ذات خداوندگار شود ؛ چنین است که قرآن کریم می فرماید : صِبْغَةَ اللَّهِ  وَمَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللَّهِ صِبْغَةً  وَنَحْنُ لَهُ عَابِدُونَ 138 بقره. و نیز پیامبر فرمود : تخلقوا باخلاق الله . به هر روی " ایجاد نمایی حداکثری " که می توان از آن با عنوان " حرص در تولید و آفرینشگری " یاد کرد و " ایجاد پذیری حداقلی" که می توان از آن با نام " قناعت در مصرف " یاد کرد . می تواند ضمن پیشبرد و پیشرفت جامعه ، روحیه مصرف زدگی در جامعه را نیز ، که از بلایای تمدن غرب مدرن است ، کاهش دهد . البته برای نهادینه کردن آرمان و شعار " حرص در تولید و آفرینشگری " و " قناعت در مصرف " باید تمام رسانه ها نسبت به تبلیغ آن اهتمام ورزند و نیز باید قوانینی وضع شود که مسئولان و مدیران عالی و ارشد کشور ، مثل رهبری ، رییس جمهور ، هیات دولت ، نمایندگان مجلس و قضات عالی رتبه و... ،  که الگوی جامعه محسوب می شوند باید زندگی ساده و قانعانه و بی زرق و برق خالصانه داشته باشند .

چهارم در بالا گفتیم که به سه گاه در عالم قایلیم که عبارتند از : خدا یا وجودیت محض که بالاترین مرتبه است و جماد و نبات و حیوان یا موجودیت محض که پایین ترین مرتبه است و گاه آدمی که میان آن دو است . اما نسبت گاه خدا یا وجودیت محض به گاه موجودیت محض یا جماد و نبات و حیوان و گاه آدمی ، در مقام تمثیل ، نسبت خورشید است به پرتو هایش . و همانطور که خورشید جدای از انوارش نیست ، وجودیت محض هم جدای از  آن دو گاه نیست ؛ وجودیت محض هم آفریدگار و هم هدایتگر دو گاه دیگر است البته نکته مهم آنست که آفریدگاری و هدایتگری وی ، از بیراه بی قانونی صورت نمی بندد ، بلکه تنها از راه قوانین خاص خودش ، کار را سامان می بخشد . ( وَأْتُوا الْبُيُوتَ مِنْ أَبْوَابِهَا . 189 سوره بقره ) .

البته در دوران جدید با کشف و شناخت قوانین آفرینش و اعطای عنوان قوانین علمی بدانها ، پنداشته می شود که می توان از این رهگذر وجودیت محض را در تضاد و تعارض  با این قوانین قرار دهد و عذر وی را خواست ؛ اما حقیقت آنست که این قوانین علمی خود عین خواست وجودیت محض اند ، و وی از قوانین خود تخلف نمی کند . بنابراین شناخت آفرینش و قوانین آن ، عین شناختِ ایجاد نمای آنان است و نباید اینان را دو چیز مقابل هم پنداشت ؛ زیرا قوانینی که برای جهان وضع شده نافی واضعش نمی تواند باشد . ( یکی از این قوانین ِوجودیت محض ، آزادی اراده و اختیار آدمی است و البته در آدمی یک نیروی بنیادین وجود دارد و آن نیروی بنیادین ، اراده ایجاد نمایی است ، که در چارچوب رقابتی که در برقراری ارتباط با دیگران صورت می بندد شکل می گیرد و آن نیز معطوف به تشخص شاکله است . « قُلْ کُلٌّ يَعْمَلُ عَلي‏ شاکِلَتِهِ فَرَبُّکُمْ أَعْلَمُ بِمَنْ هُوَ أَهْدي‏ سَبيلاً . آیه 84 سوره اسرا » . از این نیروی بنیادین در وجود آدمی می توان به : " اراده ایجاد نمایی در چارچوب رقابت در برقراری ارتباطِ معطوف به تشخص شاکله " یاد کرد) . به هر روی وجودیت محض به آدمی اختیار و آزادی تکوینی داده که در چارچوب روابط رقابت آمیز با دیگران به تشخص شاکله خود بپردازد . ( باید دانست که تمام مردمان به طور کلی در دو دسته طولی و نه عرضی قرار می گیرند : دسته راست که مظهر اسم جلالی خدایند که به ایجاد نمایی در اقلیم برون ذات می پردازند و دسته یسار که مظهر اسم جمالی خدایند که به ایجاد نمایی در اقلیم درون ذات می پردازند ؛ آنچه موجب جنبش و تکاپوی جامعه ایرانی به ویژه در پس از انقلاب شده ، تعارض و رقابت مردمانی که مظاهر این دو اسم هستند ، می باشد ).

به هر ترتیب باید به این نکته هم توجه داشت که وجودیت محض برای نشان دادن حضور خود در هستی ، هر جا نیاز و ضروری ببیند ،  قوانین معمول و روال عادی امور که خودش ایجاد نموده را خرق می کند و مستقیما دخالت می کند و چه بسا بتوان معجزات و تصادفات و اتفاقات نا مترقبه و شرور  در زندگی آدمی را بخشی از این حضور نمایی های وجودیت محض تلقی کرد.

به هر روی شاید کسی بپرسد مقصودتان از این حرفهای نسبتا فلسفی تقریبا مفصل چیست ؟ و چه ربطی به اقتصاد دارد ؟ در پاسخ می گوییم  مقصود ما این است که همانطور که وجودیت محض تا ضروری و نیاز نبیند ، نظم معمول جهان و اسباب اداره امور را به هم نمی زند ( وَأْتُوا الْبُيُوتَ مِنْ أَبْوَابِهَا . 189 سوره بقره ) . و در کار آن دو گاه دیگر دخالت نمی کند. دولت نیز که در جامعه مظهر خداوندگار است باید تا زمانی که ضرورت و منفعت و مصلحت و عدالت ( که تفسیر همین مفاهیم نیز باید مورد اتفاق اکثریت جامعه قرار گیرد ) اقتضا نکند در کار جامعه و اقتصاد و بازار دخالت نکند .( اینجا باید این را بگوییم که نظام سرمایه داری لیبرال مبتنی بر فلسفه دئیستی است . در فلسفه دئیسم  بیان می شود که خدا جهان را ساخته و به هیچ وجه در کار آن دخالت نمی کند و لذا دولت هم که مظهر خداست نباید به هیچ وجه در کار بازار دخالت کند و در واقع او همچون معمار باز نشسته ای می ماند که عمارتی ساخته و حال آن عمارت خود به حیاتش بی نیاز از معمارش ادامه می دهد . اما در  فلسفه جدیدی که ما بدان قایلیم ، بیان می شود که خدا جهان را ساخته و در کار آن حتی المقدور دخالت نمی کند اما این به معنای بسته بودن دست خدا نیست بلکه او هرگاه مصلحت اقتضا کند ، دخالت می کند لذا دولت که مظهر خدا در جامعه است نیز حتی المقدور نباید در کار جامعه و بازار و مردم دخالت کند اما وقتی که مصلحت جمعی و جامعه اقتضا کند باید دخالت کند. شاید بتوان در مقام تشبیه ، دولت را به والدین دلسوز و البته آگاهی تشبیه کرد که فرزندانی بالغ و عاقل در خانه دارند و فرزندان در کارهایشان آزادند اما هر گاه والدین تشخیص دهند که آنان دارند طریق خطا یا ظلم و اشتباه را می پیمایند بدانان تذکر و اخطار می دهند ). به هر روی دولت در نگرش جدید اقتصاد اسلامی تا جایی که جا دارد و امکان دارد ، در کار جامعه و اقتصاد و بازار ، که افراد در آن در چارچوب روابط رقابت آمیز بایکدیگر در جهت تشخص شاکله مشغول کارند ، نباید مداخله کند ، بلکه دولت باید اجازه دهد تا نظم خود جوش بازار ، که عین اراده اوست ، امور را پیش ببرد. 

در پایان جا دارد این را بگوییم که شاید از نظر عده ای بحث های فلسفی و هستی شناسانه در مسایل اقتصادی زاید و بی جهت باشد اما حقیقت آن است که علت آن که تلاش های زیاد از سوی باورمندان به نظام های مختلف اقتصادی ، چه سوسیالیسم و چه لیبرال و بازار آزاد ، در جامعه ما هیچگاه تحقق نمی یابد همین نداشتن پشتوانه و نقطه اتکا در فلسفه و فرهنگ و مغایر بودن به فلسفه موجود ما ، که همان فلسفه صدرایی است ، می باشد . برای مثال مسئولان جمهوری اسلامی ، اقدام به اعلام  سیاستهای کلی اصل 44 می کنند و بر اساس آن درصدد بر می آیند که 80 درصد اختیار اقتصاد را به بخش خصوصی و بازار آزاد واگذار کنند ولی موفق نمی شوند ؛ چرا ؟ به نظر می رسد چون اقتصاد بازار آزاد و لیبرالی بر فلسفه دئیست که خدا را معمار بازنشسته می داند  متکی است در حالیکه فلسفه ما یعنی فلسفه صدرایی قایل به " دایم الفضل علی البریه " بودن خدا و دخالت مدام خدا در خلقت است . در نتیجه از مظهر خدا که همان دولت است انتظار دارد که دخالت دایم در بازار کند و طبیعی است این تفکر با سیاستهای اصل 44 که در پی لیبرال اقتصادی و عدم دخالت دولت در بازار است ، جور در نیاید و متناقض باشد و همین امر است که موجب شده نه تنها مشکلی از کشور حل نشود بلکه وضعیت پیچیده تر و بغرنج تر نیز شود . به علاوه آنکه لیبرال اقتصادی موجب و تمهیدی برای لیبرال سیاسی نیز می شود که این با نظام سیاسی ما که جمهوری اسلامی است متعارض می گردد و در نتیجه باید مراقب بود به دست خودمان ریشه خودمان را نخشکانیم .  

در پایان مجددا بیان می کنیم که برای ایجاد یک نظام اقتصادی پایا و پویا و کارآمد و شکوفا که ریشه در فرهنگ و جامعه مان داشته باشد ؛ یک نظام فلسفی قوی و غنی و قانع کننده ، که نگاهی تازه به عالم و آدم دارد ،  پی افکنیم . ما در این مقاله حتی المقدور به این امر پرداختیم . چهار پیشنهاد ما در خصوص مبانی فلسفی اقتصاد اسلامی ( که البته اولی برگرفته از نظرات راهگشای دیگر اندیشمندان بود ) که به اختصار بیان کردیم امیدواریم که مفید افتد و صاحب نظران عرصه فلسفه و اقتصاد با نقد و نظر خود ، در تکمیل آن یاری رسانند .

 

 

               

 

 

 

بسمه تعالی

درآمدی بر اگزیستانسیالیسم اسلامی ایرانی 

رضا مهریزی

 

 

اگزیستانسیالیسم را باید یکی از مهمترین مکاتب فکری قرن نوزدهم و بیستم قلمداد کرد ، از لحاظ لغوی این واژه ریشه در لفظ Existence دارد که مشتق از Existee لاتینی است ، این لفظ مرکب از دو جزء: ex (از بیرون) و sistee (قیام و ایستادن)‌ و معنای آن در لاتین ظهور و بروز و در این فلسفه‌ها تجلی است در فارسی آن را به "قیام ظهوری" یا" برآیش " می توان ترجمه کرد و از این مکتب فکری با تعابیری مثل " مكتب وجودی" یا "برایشِ بشر اندیشی" یاد کرد . ( به نظر می رسد کلمه " اندیش " بهترین ترجمه برای ایسم باشد ) البته باید توجه داشت كه این مكتب با مکتب اصالت وجودی كه در فلسفه صدرایی  مطرح است ، تفاوت اساسی دارد زیرا وجود در فلسفه صدرایی واقعیت خارجی است که شامل همه چیزها و از جمله انسان می شود. در اصالت وجود صدرایی اشیاء در ذات جدا از هم نیستند بلکه همه به درجاتی بهره‌مند از وجودند و پرتوی از وجود مطلق محسوب می شوند ، در حالی که وجود در نظر سارتر و امثال او،  نه وجود مطلق بلکه وجود خاص انسان است که در مقام تنها حاضری است كه به روي آنچه هست ، باز و گشوده است،.

باید توجه داشت که این مكتب فكری، نوعی رد مطلق گرایی فكری و تفكر كلی راجع به تمام امور عالم و آدم و ریز و درشت و رطب و یابس هستی است و بجای آن بر زندگی و زیستن انسان تاكید می‌كند. گفته اند : فلاسفه قدیم آنقدر به پیش و پس زندگی پرداخته اند که خود زندگی را فراموش کرده اند . حال اگزیستانسیالیسم می خواهد به خود زندگی نه پیش و پس آن پردازد . بنابراین محور فلسفیدن در این مکتب ، وجود انسان است. فیلسوفان اگزیستانس به شدت مخالف نظام‌سازی بوده‌اند و لذا نباید از آنها انتظار داشت که مثل ارسطو، افلاطون و هگل و... دست به نظام سازی زده باشند و یک دایناسور فلسفی خلق نمایند . کیرکگارد به هگل و سیستم سترگ فلسفی او می تازد و معتقد است : هگل کاخ محکم فلسفی ساخته است ولی خودش در آن قرارگاه و آشیانی ندارد .

 اگزیستانسیالیستها در مجموع  فلاسفه آشفته‌ و در به دری هستند که به همه مظاهر غرب به صورت سراسیمه سرک کشیده اند.  اگر چه یک رشته است که همه این مباحث آشفته گیسو و در به در را به هم پیوند می‌دهد و آن وجود انضمامی انسان است ، انسان . آنها معتقدند : فلسفه اگر می خواهد فلسفه باشد ، باید آینه ای برای احوال آدمی باشد . 

مکتب اگزیستانسیالیسم به شدت از عقل گرایی محض گریزان است و بر این نكته تاكید می‌كند كه انسان علاوه بر اینكه عقل دارد اراده، غضب، شهوت، احساس و ... نیز دارد، لذا اندیشیدن انسان نه از عقل كه از تمام وجودش سرچشمه می‌گیرد. در فلسفه‌های اگزیستانس، وجود داشتن به معنای تعالی دائمی یعنی گذر و صعود از وضع موجود می‌باشد؛ از این رو وجود داشتن مستلزم صیرورت می‌باشد؛ چون گفتیم که معنای لغوی آن ظاهر شدن و برآمدن است؛ پس اگزیستانس موجودی است که هر لحظه نو می‌شود و به صورت دیگری ظاهر می‌گردد؛ به همین خاطر اگزیستانسیالیست‌ها مخصوصاً سارتر می‌گوید وجود انسان بر ماهیتش مقدم است؛ زیرا بین وجود داشتن و انتخاب کردن برای انسان فرقی نیست؛ یعنی وجودش وجود انتخابگر است، Existance یعنی نحوه خاص وجودی انسان که یک موجود آزاد ِگزینش‌گر و آگاه است. اگزيستانسياليست ها ادعا مي كنند كه مي خواهند به مشكلات ملموس و روزمره زندگي انسانها پاسخي کاربردی و رهگشا بدهند. اگر چه می توان پیشینه این اندیشه را در سپیده دم فلسفه در یونان باستان نیز پیدا کرد اما از آنجا كه محتويات اين مكتب را " كي يركگارد اهل دانمارک ( 1813 -1855 ) صريحاً تبيين نموده ، او را پدر و پایه گزار  اين مكتب مي نامند.

اگزیستانسیالیست ها برای آزادی انسان نیز ارجی بی مانند قایلند و معتقدند ماهیت انسان در اثر انتخاب آزاد و آگاه خود او تحقق می‌یابد،‌ اما موجودات دیگر از حیوانات، نباتات و جمادات ماهیتشان بر وجودشان مقدم است. از این رو قابل پیش‌بینی هستند، قبل از موجود شدنشان می‌دانیم که ماهیتشان چیست قبل از اینکه مثلاً بره ای یا جوجه ای یا بزغاله ای به دنیا بیاید می‌دانیم که موجودی که قرار است پا به عرصه بگذارد چه ماهیتی است. در حالیکه این پیش بینی و پیش گویی در مورد انسان راست نمی آید و ما نمی دانیم که این کودک هنگامی که بزرگ شود صالح می شود یا طالح ، عالم می شود یا عامی و آدمکش می شود یا آدم ساز و...

شناخت فیلسوفان اگزیستانسیالیست از انسان، شناخت انضمامی است نه انتزاعى به عبارت دیگر آنها می‌خواهند انسان را در متن زندگی و در کنار تمام روابطش بشناسند نه بریده از جهان خارج. بنابراین در مکتب اگزیستانسیالیزم ، وجود به معنای وسیع خود مورد توجه نیست بلکه آنچه مورد مطالعه قرار گرفته اگزیستانس انسان است. اگزیستانس به معنی زندگی فرد و حداکثر وجود اوست ولی نه وجودی که گسترده باشد و شامل همه موجودات شود. حتی اگزیستانسیالیستهای مذهبی نیز که به وجود خداوند معتقد هستند به نوعی شکاف بین وجود انسان و وجود خداوند قائل هستند.

به هر تقدیر ، این مكتب پس از جنگ جهانی دوم، در میان انسان‌هایی كه با وجود شعار آزادی، در یافته بودند هیچ كنترلی بر زندگی خود ندارند و دچار یاس گشته بودند، نضج گرفت. این فلسفه كوشید تا توجیهی مناسب با آن اوضاع ارائه دهد و راهی برای خروج یا كنار آمدن با این احساس پوچی ارائه دهد.

به عقیده اینان، انسان‌هایی كه غرق در زندگی روزمره خود شده‌اند، موجوداتی بی‌شخصیت هستند كه اصلاً دركی از هستی ندارند. اگر همین انسان در درون خود ترسی را احساس كند كه ناشی از پوچی و مرگ و غیره باشد، متوجه ادراك هستی می‌شود. به همین خاطر ترس و دلهره، پایه آزادی می‌شود.

آنان می‌گویند هیچ ارزش و وظیفه‌ای كه به انسان جهت دهد ، وجود ندارد و انسان خود باید دست به خلق ارزش و معنا بزند و هر کاری كه در ذهن خود ارزش می‌داند به عنوان وظیفه برگزیند و به انجام آن دست زند. سارتر می گوید :.اگر یک کودک ناقص الخلقه از مادر متولد می‌شودو قهرمان دو میدانی نشود تنها مقصر خود اوست.

مکتب اگزیستانسیالیسم دارای گرایش های مختلف و متعددی می باشد ولیکن همه این گرایش های متعدد و مختلف دارای وجوه مشترک و همسانی نیز می باشند که عبارتند از :
اول: تقدم وجود بر ماهيت:

در اين مكتب وجود خاص انسان اصالت داشته و وجود او بر ماهيتش تقدم دارد. در شرح تقدم وجود، «سارتر» چنین می گوید :". بشر از ابتدا موجود ساخته و پرداخته اي نيست؛ بلكه با برگزيدن اخلاق خود، خويشتن را مي سازد ". از این منظر انسان مصنوع دست خود است اگرچه می خواهد از این مسئولیت بگریزد و باز به قول سارتر : هریک از ما مسوول شکل گیری آن کسی هستیم که شده‌ایم.
دوم: درونگرايي:

بشر نه فقط آن مفهومي است كه خود در ذهن دارد، بلكه همان است كه از خود مي خواهد ،آن است كه پس از ظهور در عالم ، از خويش بروز می دهد.از اين روست كه اگزيستانسياليستها منتقد تفكر «برونگرايانه» (روش عيني) بوده و معتقدند با اين روش از واقعيت متعالي دور می مانیم. به قول سارتر : «بشر، پیش از هر چیزی «طرحی» است که در درون‌گرایی خود می‌زید.»
سوم: اصل آزادی در انتخاب :

از مباحث مهم فلسفي و كلامي اصل آزادي و اختيار آدميان است. شايد هيچ مكتبي به اندازه اگزيستانسياليسم بر روي آزادي و انتخاب آدمي، تكيه و تأكيد نداشته است. اين متفكران معتقدند كه همه چيز را مي توان انتخاب كرد، مگر انتخاب نكردن را. حتي انتخاب نكردن نيز خود، نوعي انتخاب كردن است.آنها معتقدند حتی اگر اسلحه هم روی سر کسی بگذاریم تا کاری انجام دهد باز او میان دو گزینه آزاد است که انتخاب کند یکی : مردن و دیگری : انجام آن کار
چهارم: اوضاع مرزی و احوال خطیر:

اگزيستانسياليستها معتقدند كه در زندگي يكنواخت، انسانها خود را نمي شناسند و نیز خود را نمی نمایانند ؛ از اين رو بايد يك واقعه خطیر رخ دهد تا انسان خود را بشناسد و بنماید. آنها پنج چيز را به عنوان اوضاع مرزی و احوال خطیر معرفي می کنند : حالت نزديكي به مرگ ، حالت گناه ، حالت نااميدي از دیگران ، و حالت دست یافتن به اوج قدرت و ثروت و شهرت و کلا حالت رسیدن به اوج موفقیت دنیوی و ظاهری از نگاه دیگران و حالت پنجم ، حالت عشق و دلشدگی . در این پنج حالت خطیر است که انسانها گوهر راستین خود را می شناسند و نیز به دیگران می نمایانند .
پنجم: دلهره :

 اگزيستانسياليست ها با صراحت اعلام مي كنند كه بشر يعني دلهره و اين پديده دائمي است. از اين رو كه انتخاب من، في نفسه امري است دائمي. دلهره، عبارت از فقدان هرگونه توجيه و در عين حال وجود احساس مسئوليت در برابر همگان مي باشد . در دلشوره موقعيت خاص و معيني نيست كه منكشف مي شود، بلكه كل موقعيت انسان به منزله موجودي افكنده شده در جهاني كه در آنجاست و بايد باشد منكشف مي شود. دلشوره، حالت اصلي شمرده مي شود و حقارت انسان را بر او معلوم مي كند

ششم : بیزاری از وظیفه و حکم به تکلیف :

 از آنجا که فلسفه اگزیستانسیالیسم به آزادی انسان باور دارد، در برابر هر چه که آزادی انسان را محدود کند می ایستد.

هفتم : خلق ارزش های خود :

 فلسفه اگزیستانسیالیسم، انسان را خالق ارزش های خود می‌داند؛ یعنی، هر فردی در سیر زندگی خود و ماهیتی که می‌یابد ، ارزش های خودش را می یابد و یا بهتر بگوییم می آفریند . سارتر می گفت : آزادی من آزادی بی مانند ارزش هاست و از آنجا که من موجودی هستم که ارزش ها به واسطه او وجود دارند ، هیچ چیز – مطلقا هیچ چیز – نمی تواند مرا در پذیرش این یا آن ارزش یا مقیاس ارزش ها حقانیت بخشد . من به مثابه بنیان بی مانند وجود ارزشها بکلی توجیه ناپذیرم و آزادی من از پی بردن به اینکه بنیان بی بنیان ارزش هاست ، دلواپس است . .
حالیا که با وجوه مشترک گرایش های مختلف اگزیستانسیالیسم آشنا شدیم جا دارد که گرایش های این مکتب را نیز بشناسیم ؛ که مهم ترین آنها عبارتند از :

الف ) اگزیستانسیالیسم دینی یا مسیحی : كه مبتنی بر اعتقاد به وجود خداست. نمایندگان این مكتب كی یر كگارد وكارل ياسپرس اهل آلمان ( 1883-1969) وگابريل مارسل اهل فرانسه (1889-1973) می‌باشد.

ب ) اگزیستانسیالیسم الحادی: گروهی که تمام اندیشه خود را بر نفی خدا استوار نموده اند. نمایدگان این مكتب فریدریش نیچه اهل آلمان ( 1844 – 1900) و ژان پل سارتر اهل فرانسه ( 1905 -1980 ) است . وی می گوید : «این چه خدایی است که در موقع نیاز آدمی، یا سکوت می‌کند و یا تشریف ندارد.»

ج ) اگزیستانسیالیسم غیر دینی: سعی می‌كند عالم و هستی را بدون اعتبار دین و بدون تایید یا تكذیب وجود خدا توجیه كند. نماینده این مكتب ، مارتین هایدگر اهل آلمان ( 1889 -1976 ) می‌باشد. فیلسوفان اگزیستانسیالیست در پاره‌ای از مسائل مشترکند ولی در تعداد آنها اختلاف است

د) اگزیستانسیالیسم ادبی : جمعی از نویسندگان بزرگ که زوایای پنهان وجود انسان و بحران بی معنایی وی را در کوره راه هستی ، در کارهای خود می کاوند ؛ نویسندگانی ؛ چون : سارتر ، فئودور داستایوفسکی اهل روسیه (1821 -1881) فرانتس کافکا اهل چک ولی آلمانی زبان ( 1883-1924) آلبر کامو اهل فرانسه (1913- 1960) این افراد در آثار خود بحران وجودی و بی معنایی و پوچ انگاری را ترسیم و تصویر کرده اند . .

حال که با اجمال با اگزیستانسیالیسم غربی آشنا شدیم ، سراغ بحث اصلی خود ، یعنی اگزیستانسیالیسم اسلامی – ایرانی می رویم . البته پیش از ورود به بحث اذعان مطلب مهمی ضرورت دارد و آن اینکه دلیل این که نگارنده در این مقاله و دیگر مقالاتی از این دست که به رشته نگارش درآورده و در روزنامه ها و سایت ها انتشار یافته است ، از ذکر نکردن منابع با وجود استفاده کم و بیش از منابع مختلف و استخراج و اقتباس از مقالاتی که عموما در فضای مجازی منتشر شده است این است که قصد اصلی و ابتدایی نگارنده آموختن خودش بوده است و بعد از آن  شریک کردن دیگران در آموخته هایش . و البته خود معترف و خستویم که به این مقالات نباید به چشم مقالات اصیل نگریست . البته سودای اصلی ما نیز در مواقع متعددی  ، بیشتر بیان مطالب خاص خود ؛ مثلا در اینجا اگزیستانیسالیسم اسلامی-ایرانی بوده است و نه اگزیستانیسالیسم غربی . به هر روی امیدواریم این کوتاهی و تقصیر در نگارش این دست مقالات را بر من ببخشایند . 

بهتر است که سراغ بحث اصلی برویم و آن اگزیستانسیالیسم اسلامی- ایرانی است که این شاخه از اگزیستانسیالیسم در ایران و میان متفکران ایرانی رواج دارد . به زعم ما پایه گزار این نوع گرایش دکتر علی شریعتی ، متفکر مسلمان و ایرانی است . به زعم ما وی با تلفیق اگزیستانسیالیسم فرانسوی سارتری با تفکرات شیعی توانست پایه گذار مکتب اگزیستانسیالیسم اسلامی -ایرانی باشد . البته باید این نکته را بگوییم در آثار شاعران بزرگ پارسی گو نظیر خیام و مولوی و حتی صائب تبریزی ، نکات و بصیرت های جالبی راجع به زوایای شخصیتی انسان انضمامی وجود دارد که ایکاش روزی تدوین و تالیف شود .

در هر حال دکتر شریعتی اگزیستانسیالیست فرانسوی را با اندیشه انتظار امام موعود در مذهب تشیع درآمیخت و گرایش جدیدی در اگزیستانسیالیست ایجاد کرد که ما آن را اگزیستانسیالیست اسلامی – ایرانی می نامیم .مقاله انتظار مذهب اعتراض ، اوج اندیشه اگزیستانسیالیست اسلامی – ایرانی و حتی شیعی را نمودار می سازد ؛ البته متفکران دیگری نیز در شکل دهی به این نوع از اگزیستانسیالیسم نقش دارند .

اگزیستانسیالیسم اسلامی- ایرانی  11  محور اصلی دارد :

۱ ) انتظار :

انتظار برای رسیدن به آنچه در همه ابعاد مطلوب است و از آن مطلوب تر نتوان تصور کرد. انتظار برای رسیدن به زندگی مهر گون که زندگی از آن گرمتر چیزی نباشد. انتظار جامعه کامل که انسان کامل از دل آن بیرون آید و بر تکامل جامعه نیز بیفزاید « إِنَّ مَوْعِدَهُمُ الصُّبْحُ  أَلَيْسَ الصُّبْحُ بِقَرِيبٍ . آیه 81 سوره هود » .

۲ ) اعتراض :

 اعتراض به هر چه هست ، به هر عنوانی که هست و در هر جا که هست . ( دکتر شریعتی نفس انتظار کشیدن را برابر با اعتراض به وضع موجود می داند ، این وضع موجود هر چقدر هم مطلوب باشد تا زمانیکه موعود ظهور نکرده مطلوب نیست و نباید مطلوب تلقی شود بلکه باید بدان اعتراض کرد و اعتراض کرد و به جلو رفت زیرا اگر اعتراض نکنی جلو نمی روی و سقوط می کنی و نابود می گردی )

۳ ) انتخاب :

 انتخاب زیرا انسان باید راههای رسیدن به مطلوب را خود آزادانه برگزیند و برای نیل به آن بکوشد زیرا چیزی از آسمان نخواهد آمد و هر اتفاقی که قرار است بیفتد در زمین خواهد افتاد . شریعتی بر پایه آیه « إِنَّ اللَّهَ لَا يُغَيِّرُ مَا بِقَوْمٍ حَتَّى يُغَيِّرُوا مَا بِأَنْفُسِهِمْ  آیه 11 سوره رعد » . معتقد است که تنها کسی که می تواند برای انسان کاری انجام دهد خود اوست و نه هیچ کس دیگر و نه حتی خدا :

ای نسخه نامه الهی که تویی / ای آینه جمال شاهی که تویی

 بیرون ز تو نیست هر چه در عالم هست / در خود بطلب هر آنچه خواهی که تویی

در واقع تا انسان نخواهد ، خدا نیز نخواهد خواست و دست انسان همان دست خداست و البته انسان برای اینکه برای خود کاری کند باید انتخاب کند و برای انتخاب کردن باید آزاد باشد و البته انسان باید هم از درون و هم از برون هم از نفس اماره درون و هم از طاغوت مستبد برون آزاد و رها باشد .

۴ ) پُرسایی و پارسایی یا پرسشگری و پرستشگری :

شریعتی مومنی پر شور است و ایمان و پارسایی را لازمه هر حرکت اصلاحی می داند و گرنه شرق نیز دچار تاریکی و اشتباه غرب می شود او جمله فرانس فانون را تکرار می کند که: " ما نمی خواهیم از آفریقا و آسیا اروپای جدیدی بسازیم تجربه آمریکا برای ما بس است" اما نباید پنداشت ایمان و پارسایی مورد نظر شریعتی هم سنخ ایمان کورکورانه خشکه مقدسان و متحجران است بلکه ایمان مورد نظر او هم سنخ ایمان ابراهیم است که در ضمن اوج ایمان ، از خدا دلیل و مدرک می طلبد و با خدا جدل می کند و حتی به او اعتراض می کند. ابراهیم را باید پرسشگری ِ پرستشگر و پرسای ِ پارسا نامید که پرسش را فدای ایمان نمی کند و ایمان را فدای پرسش .
شریعتی نیز پرسایی است پارسا که پارسایی و ایمان را در کنار علم و پرسشگری دو بالی برای اوج گرفتن تمدن جدیدی بشری می داند . او ایمان را گمشده انسان مدرن می داند و از این لحاظ اگزیستانسیالیست اسلامی –ایرانی  به تفکرات اگزیستانسیالیست دینی -مسیحی و کیرکگارد نزدیک می سازد با این تفاوت که ایمان مورد نظر کیرکگارد متاثر از تفکرات مسیحی تنها تسلیم محض است ولی ایمان مورد نظر شریعتی متاثر از قرآن در ضمن تسلیم اعتراض هم هست و این از تناقضات عجیب و در عین حال زیبای اگزیستانسیالیست اسلامی-ایرانی است ( در قرآن کریم ، حضرت ابراهیم ضمن اینکه پیامبر اولی العزم است ولی از خدا می خواهد تا چگونگی زنده کردن مردگان را به او نشان دهد تا قلبش مطمئن شود آیه ۲۶۰ بقره ، یا هنگامی که فرشتگان عذاب قوم لوط را می بیند درباره قوم لوط با خدا مجادله می کند آیه ۷۴ هود، ایمان و اعتراض و جدال از تناقضات زیبای شخصیت ابراهیم می باشد ).
۵ ) اضطراب :

 اضطراب از دست دادن و به دست آوردن که اضطراب در ذات هر اعتراض و انتظاری نهفته است و مهمتر از این دو بی تردید در ذات هر انتخابی اضطرابی قرار دارد . البته چون این اضطراب با ایمان به غیب همراه است و باید میان آن با دلشوره که اگزیستانسیالیستهای معمولا ملحد بدان معتقدند فرق دارد ؛ البته تفاوت دیگری که میان اضطراب در اگزیستانسیالیسم اسلامی-ایرانی با دلشوره در اگزیستانسیالیسم غربی وجود دارد ، اين است كه دلشوره ظاهراً هيچ متعلق خاصي ندارد، ولی اضطراب دارد و ( آن متعلق ترس از انجام ندادن مسئولیت انسانی خویش است ) و در دلشوره موقعيت خاص و معيني نيست كه منكشف مي شود، بلكه كل موقعيت انسان به منزله موجودي افكنده شده در جهاني كه در آنجاست و بايد باشد منكشف مي شود. دلشوره، حالت اصلي شمرده مي شود و تناهي ريشه موجود (انسان) را بر او معلوم مي كند. در حالیکه در اگزیستانسیالیسم ایرانی انسان به هیچ وجه موجودی افکنده و یله در هستی نیست بلکه موجودی هدفمند و رسالتمند است که بار سنگین مسئولیتی عظیم را به دوش می کشد و راز تمام اضطرابهایش هم در ترس از ناتوانی در انجام این رسالت و مسئولیت نهفته است.

۶ ) درد و رنج :

دیگر ویژگی اگزیستانسیالیسم اسلامی-ایرانی درد کشیدن و رنج بردن است . این ویژگی که در عرفان اسلامی نیز سابقه دارد ، نفس رنج کشیدن و درد داشتن را فضیلت و نشانه بزرگی روح می داند و معتقد است همه انسانها دردمندند ولی برخی از آنها ازموهبت این درد بیشتر برخوردارند. انسان در این منظر هرچه دردمند تر باشد انسان تر است. خداوند در قرآن می فرماید : « لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسَانَ فِي كَبَدٍ : براستی كه آدمى را در رنج و محنت بيافريده‌ايم . آیه 4 سوره بلد » . و این رنج تنها رنج بیرونی نیست و رنج درونی و زجرهای وجودی درونی انسان که ناشی از اصطکاک با وجود و موجودات است بزرگترین رنج ها و زجرهاست .
۷ ) تلاش برای تشخص شاکله خاص خود : تلاش برای تشخص داشتن و یا به عبارتی دیگر " میل به داشتن ارتباط معطوف به تشخص شاکله " یکی دیگر از ویژگی های اگزیستانسیالیست ایرانی است ( که البته این تفکر دستپخت شریعتی نیست و کار متفکران دیگر است ) . هر انسانی بر اساس شاکله منحصر به فرد خود عمل می کند ( قُل کُلٌّ يَعْمَلُ عَلي‏ شاکِلَتِهِ فَرَبُّکُمْ أَعْلَمُ بِمَنْ هُوَ أَهْدي‏ سَبيلاً . آیه 84 سوره اسرا ). و البته تمام تلاش و نهایت سعی خود را به کار می بندد تا شاکله خود را در بستر ارتباط با دیگران تشخص بیشتر بخشد . در واقع از این منظر هر فرد انسانی موجودی است با شاکله خاص خود که در کلاف درهم پیچیده و درهم تنیده ارتباطات معنا می یابد و خود را پیدا می کند اما در عین حال در این روابط سردرگم و پیچیده انسان تمام تلاش خود را می کند که تشخص شاکله و فردیت فرد و خودیت خود را پیدا کند و آن را بیش از پیش افزون کند ؛ در واقع انسان می کوشد روابط بیشتر و گسترده تر از موضع متشخص تری با دیگران برقرار کند کل کوشش انسان در زندگی چیزی جز تلاش برای داشتن روابط بیشتر و موثرتر از موضع متشخص تر و هویتمندانه تر نمی باشد . بزرگترین رنج انسان این است که خودش نباشد زیرا اگر فردی خودش نباشد مانند این است که اصلا نباشد . در واقع از این منظر تشخص نداشتن در حکم حیات نداشتن است ؛ البته این تنها شامل فرد نمی شود بلکه یک ملت و جامعه هم برای اینکه حیات داشته باشد و وجود داشته باشد باید تشخص داشته باشد یعنی باید به نحو خاص خودش وجود داشته باشد و اگر به این نحو وجود نداشته باشد و یا نحوه وجودیت خود را از دست بدهد دیگر در حکم مرده است . هر چند از نظر فنی و علمی پیشرفته باشد ؛ مثل ملت ژاپن که دیگر نحوه وجودیت خود را از دست داده و ژاپن حقیقی دیگر مرده است و آنچه اکنون هست غرب است که از پوسته ژاپن مرده ، سربرآورده است .

۸) غُربت و فُرقت :

انسان در اگزیستانسیالیسم اسلامی – ایرانی از وقتی که بر برهوت هستی هبوط کرده دچار غم غربت و درد فرقت از یار و دیار پیشین است انسان در اگزیستانسیالیسم اسلامی – ایرانی  دچار غم جدایی و فرقت است و این به تاثیر از عرفان اسلامی است :

بشنو این نی چون شکایت می‌کند /  از جداییها حکایت می‌کند

کز نیستان تا مرا ببریده‌اند /  در نفیرم مرد و زن نالیده‌اند

میان این درد فُرقت و غم غربت ، به قول یکی از اندیشمندان ، با تنهایی و بی کسی و بی همه چیزگی انسان مدرن که ناشی از خود پرستی نیهیلیستی اوست ، از سمک تا سها فاصله است  .

9) طغیان و توبه :

در اگزیستانسیالیسم اسلامی -ایرانی مطرح است ( این اندیشه و اندیشه بعدی نیز محصول متفکرانی غیر از شریعتی است ) که اساس زندگی بشر و آنچه موجب پویندگی و بالندگی آن می شود دو چیز است : طغیان و توبه . انسان اگر طغیان نکند ، انسان نیست فرشته است و اگر توبه نکند انسان نیست ، شیطان است . طغیان بی توبه شیطان صفتی و ستیهندگی و آتشی خاموش ناشدنی است که معنا را و اخلاق را و وجدان و شرافت را از زندگی آدمی می برد و می رباید و توبه بی طغیان حالت رخوت است و رکود و سکون و خماری و خواری . البته تاریخ جهان نیز از این منظر همین گونه است و غرب امروز مظهر طغیان بشر است که بشر را پیش آورده است اما وقت آن رسیده که بشر توبه کند و به معنا باز گردد.
10 ) رسالت انسان برای ایجاد افکندن :

از این منظر انسان از هنگامی که بر زمین هبوط کرده با دو اقلیم ویران روبه رو است اقلیم عالم بیرون که بدترین عالم ممکن است و اقلیم عالم درون که آن نیز بدترین عالم ممکن است . اما انسان با اراده ای که دارد برای ایجاد افکنی و خدا آن را در وجودش به امانت نهاده است « إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمَانَةَ عَلَى السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَالْجِبَالِ فَأَبَيْنَ أَنْ يَحْمِلْنَهَا وَأَشْفَقْنَ مِنْهَا وَحَمَلَهَا الْإِنْسَانُ إِنَّهُ كَانَ ظَلُومًا جَهُولًا . آیه 72 سوره احزاب » وظیفه دارد که ایجاد های شر و زشت ِ بدوی را برکند و بیافکند و طرحی نو در افکند و از بدترین عالم های ممکن ، بهترین عالم های ممکن را بسازد .

11) حسرت گناه و ترس از عدم شدن :

انسان ها در جهان دو دسته اند : کسانی که راه دین و توبه را می پیمایند و انسان هایی که راه کفر و طغیان را می پیمایند . آنهایی که راه دین یا توبه دائمی و بی طغیان را می گزینند به دلیل لذت نبردن و خوشی نکردن ، دچار حالتی به نام " حسرت گناه " می شوند و آنهایی که راه کفر و طغیان دائمی و بی توبه و بی بازگشت را می پویند دچار حالتی به نام ترس از مرگ و نیست و نابود شدن و یا "  ترس از عدم شدن " می شوند .
به هر تقدیر ما در این مقاله تنها قصد معرفی اجمالی مکتب اگریستانسیالیست و یکی از گرایش های آن یعنی اگزیستانسیالیست اسلامی-ایرانی را داشتیم و کوشیدیم چندان مطالب را به اطناب برگزار نکنیم امیدواریم که به شرط توفیق در آینده ای نه چندان دور بتوانیم بحثی دراز دامن و مفید راجع به اگزیستانسیالیست اسلامی-ایرانی  انجام دهیم و البته نیز دعوت می کنیم از دیگر دوستان که به تکمیل این بحث کمک نمایند .

 

 

 

 

بسمه تعالی 

31-تاسیس استانهای جدید بجای فدرالیسم

رضا مهریزی

 

چندی پیش یکی از مقامات ارشد سابق کشور بیان کرده بود که بهتر است ایران به صورت فدرالیسم اداره شود . این نظر گرچه محترم است اما باید توجه داشت که در صورت اجرایی شدن خطرات بسیاری برای ایران عزیز ما دارد که بزرگترین آن آماده کردن بستر لازم برای تجزیه و پاره پاره شدن کشور و تضعیف و تحقیر بیشتر کشور است . باید توجه داشت تجربه تاریخی ایران نشان داده هرگاه کشور دارای مدیریت متمرکز بوده بسیار بیشتر پیشرفت کرده است ( بهترین مثال دو دولت ساسانی و صفوی است ) و هر گاه فدرال و یا شبه فدرال یا به قول قدما ملوک الطوایف بوده دچار مشکل بوده است ( بهترین مثال اشکانیان است ) . به نظر ما اگر خواهان خدمت رسانی بهتر به مردم و نیز توسعه و پیشرفت اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی سریع تر و نیز امنیت مطلوب تر هستیم ، با توجه به پهناوری کشورمان ایران بهتر است استانهای جدیدی شکل بگیرد .

کشور ما با توجه به گستردگی که دارد تعداد استانهای کمی دارد در حالیکه ترکیه که نصف ایران وسعت دارد بیش از 80 استان دارد و ما تنها 31 استان داریم .( البته هر کشوری شرایط خاص خود را دارد و این صرفا یک مثال است ) . به هر روی به نظر می رسد کشور و مردم ما در درجه اول برای پیشرفت مادی و توسعه اقتصادی و آسایش و در درجه بعدی برای امنیت و آرامش به استانهای جدید نیاز دارند که ما در ادامه پیشنهادهایی در این خصوص ارائه می دهیم :

1)بهتر است استان سیستان و بلوچستان به سه استان تقسیم شود  : استان سیستان و بلوچستان در شمال به مرکزیت زاهدان ، استان ایرانشهر در وسط به مرکزیت ایرانشهر و استان مکران در جنوب به مرکزیت چابهار . البته باید حساسیتهای قومی را در نظر گرفت  .

2) استان کوروش ذوالقرنین در جنوب استان فارس به مرکزیت جهرم.

3) استان جیرفت به مرکزیت جیرفت در جنوب کرمان.

4) استان زاگرس در شرق لرستان به مرکزیت بروجرد .

5) استان سیلک در شمال اصفهان به مرکزیت کاشان .

6)استان سهند در جنوب آذربایجان شرقی به مرکزیت مراغه .

7)استان خرداد به مرکزیت ورامین .

8)استان طبرستان به مرکزیت تنکابن .

9) استان آذرگشسب در جنوب آذربایجان غربی به مرکزیت مهاباد .

10)استان شوش به مرکزیت درفول در شمال خوزستان.

11) استان مغان در شمال استان اردبیل .

البته اینها صرفا پیشنهاد ماست و به معنای بی نیازی از کار کارشناسی و مطالعات عمیق تر نیست . و باید مراقب بود که مبادا با سهل انگاری به حساسیتها و تنش های قومی و قبیلگی دامن زد .  این را هم در پایان بگوییم که در بعد از انقلاب تنها 7 استان جدید در کشور ایجاد شده است و تاسیس استانهای جدید با توجه به پهناوری کشور و گستردگی استانهای فعلی نیاز کشور است ( برای مثال استان کرمان 183 هزار کیلومنر وسعت دارد که کمی کوچکتر از کشور سوریه است که 185 هزار کیلومتر وسعت دارد ، می باشد و همچنین در سیل سال 1398 دیدیم که استان وسیع سیستان و بلوچستان باید کوچک تر شود تا امکان مدیریت آن بهبود یابد ) . البته با توجه به اینکه عده ای معتقدند که انتخابات مجلس استانی باید شود ، در صورت کوچک شدن استانها مساله استانی بودن انتخابات و نمایندگان  ، مضرات کمتری خواهد داشت چرا که در استانهای کوچکتر امکان ارتباط مردم با نمایندگان خود بیشتر خواهد بود . به هر حال این نظر و پیشنهاد ماست که ممکن است خیلی ها با آن مخالف باشند ولی به نظر می رسد ارزش تامل و تفکر و بررسی را دارد و البته در هر حال بهتر از  فدرال کردن و ملوک الطوایف کردن کشور خطر بسیار بزرگ و اشتباه تاریخی و فراموش نشدنی خواهد بود .

 

 

 

 

 

به نام خدا

32-تاملی کوتاه در معانی پنج واژه مهم در زبان فارسی

( گفتگو ، سیاست ، آزادی ، اندیشه و داوری  )

نویسنده :

رضا مهریزی 

شناختن ریشه و معانی متعدد واژگان از کارهایی است که می تواند ما را با ژرفای فرهنگ خود آشناتر کند و هنر های فرهنگمان را جلوه گر کند و عیوبش را نمایانگر و از این رهگذر ما را برای اصلاح و تعالی خویشتن مصمم تر . در این جستار کوتاه پنج واژه را که از بعد فرهنگ و اندیشه مهم اند آوردیم و با استفاده از لغت نامه دهخدا و فرهنگ معین ، معانی متعدد آن را وانمودیم . دعوی هایی که بیان می شود بیشتر حالت ِ حدس و گمان دارد نه حکم و ایقان و جای بررسی بیشتر مجالی موسع تر می طلبد . به نظر می رسد با درنگ و تامل در آن معانی ، برخی وجوه پنهانی فرهنگ ایرانی نمایان شود امید که با نقادی خویشتن راه نجات از واپس ماندگی هموار شود .

1)گفتگو

یک معنای گفتگو ، مکالمه و هم سخنی است که این معنا بی نیاز از توضیح است ولی معنای دیگر پرخاش و جنجال و مخاصمه و هنگامه است .
چو یک هفته بگذشت و ننمود روی
برآید بسی غلغل و گفت و گوی .( فردوسی )
پس از رفتن وی [ مسعود ] بر آنها روان شد و گفت و گوی بخاست . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 260).

از دو معنای گفتگو که یکی همین گفتگو و مکالمه است و یکی دعوا و جنجال و غوغا می توان حدس زد که در پیشینه ما احتمالا گفتگوی دوستانه و خردورزانه و منصفانه و دادگرانه جای و پایی نداشته است البته همین امروز هم گفتگو گمشده ماست چرا که به وضوح می بینیم که حتی تعداد قابل توجهی از پدران و پسران و زنان و شوهران و امثال ایشان نمی توانند 10 دقیقه با هم مکالمه دوستانه و منصفانه داشته باشند و هر کس می کوشد حرف خود را پیش دارد و بر کرسی نشاند و به سخن مخاطب بی اعتناست و حتی اگر بطلان سخن خویش را آشکار ببیند به هزار گریزگاه می زند تا از پذیرفتن حقی که علیه اوست اجتناب می کند .

 

2)سیاست

از معانی سیاست دو مورد مطمح نظر ماست : یکی تدبیر ملک کردن و یکی تنبیه و مجازات کردن .

الف ) تدبیر ملک :
نام عمر به عدل و سیاست سمر شده ست
امروز هم بعدل و سیاست سمر تویی .( سوزنی )

مال بی تجارت و علم بی بحث و ملک بی سیاست نپاید. (گلستان).

ب ) مجازات  . شکنجه . عذاب .


مردم که با وی بودند از این سیاست و حشمت بترسیدند و امان خواستند و از وی جدا شدند. (تاریخ بیهقی ). این ناحیت جز به شمشیر و سیاست و ... نایستد که قاعده ها بگشته است . (تاریخ بیهقی ).

از دو معنای سیاست که یکی تدبیر ملک است و دیگری مجازات و شکنجه ؛ می توان حدس زد که در پیشینه ما یکی از بهترین راههای تدبیر ملک و ملت ، مجازات و شکنجه کردن مردمان قلمداد می شد البته این در حد حدس است. ( البته برخی اندیشمندان دیگر نیز به این مساله و معنا اشارت کرده اند ) .

 

3)آزادی

دهخدا و دکتر معین معانی متعددی برای آزادی بیان کرده اند که  دو مورد ، مورد نظر ماست : یکی آزادی به معنای رهایی و خلاصی است و  یکی آزادی به معنای شکر و سپاسگزاری . معنای آزادی به مثابه « حریت »که روشن است ولی معنای آزادی به مثابه « شکر و سپاسگزاری » در ابیات زیر مشهود است :
نیا طوس را دید و در بر گرفت
بپرسید و آزادی اندرگرفت ( فردوسی )

ای گروه مومنان شادی کنید

همچو سرو و سوسن آزادی کنید ( مولوی )

 

از دو معنای آزادی که یکی حریت است و دیگری سپاسگزاری ؛ شاید بتوان حدس زد در فرهنگ ما آزادی نه حق فرد است که دادنش وظیفه است ، بلکه عطا و منتی است که فردی فراتر می بخشد و بر عهده فرد فروتر ، است که سپاس گزاری و شکر گویی کند چرا که منتی بر سرش گذاشتند و بخششی کردند ، نه آنکه حقش را داده اند .

4) اندیشه

برای اندیشه دو معنا بیان شده است  : الف ) تفکر، تأمل . ب ) ترس ، اضطراب

الف ) تفکر :
بنام خداوند جان و خرد
کزین برتر اندیشه برنگذرد.( فردوسی )

 

ب )  ترس .  اضطراب . هراس

چو شب تیره گردد شبیخون کنیم
ز دل ترس و اندیشه بیرون کنیم .( فردوسی ) .

از دو معنای اندیشه که یکی تفکر است و دیگری ترس می توان حدس زد که در پیشینه ما تفکر آزادانه و  عقلانیت بی عصبیت ، همواره همراه ترس و اضطراب از حکومتگران سیاسی و فکری و اجتماعی بوده است . ( احتمال می دهیم که این وجه شباهت را دیگران هم گفته اند ).

 

 

5)داوری کردن

برای کلمه داوری چند معنا بیان شده است که دو مورد ، مطمح نظر ماست : 

الف ) قضاوت کردن و حکمیت  ب ) ستیزه و منازعه  .

الف ) قضاوت . محاکمه .
میان دو تن چون کنی داوری
به آزرم کس را مکن یاوری . ( اسدی )

ب ). ستیزه کردن . جدال کردن . مرافعه کردن:


کسی را که دولت کند یاوری
که یارد که بااو کند داوری .( نظامی )

دیدیم که داوری دو معنا دارد یکی حکمیت است و قضاوتگری و دیگری دشمنی و کینه گری ؛ از این هم می توان حدس زد که در پیشینه ما به دلیل حاکمیت استبداد یا داوری هایی که می شده از سر عدل و داد و انصاف نبوده است که همین موجب دشمنی و عداوت می شده است و یا اینکه افراد جنبه داوری علیه خود را نداشتن و همواره خود را حق می شمردند و دچار بیماری ایرانی " خود حق مطلق پنداری " بودند و لذا پذیرش حکمی بر علیه خود بر ایشان گران بوده و لذا قضاوت به عداوت منجر می شده است .

 

 

 

 

بسم الله الرحمن الرحیم

عنوان :

33-تاملی دوباره در چند مقوله دینی

 (پیامبری ، عصمت ، وجه جمالی و وجه جلالی دین )

نویسنده :

رضا مهریزی

کارشناس فقه اسلامی 

 

 

. تاملی در پدیده پیامبری :

جا دارد پرسش اساسی خود را اینگونه مطرح نماییم که: به راستی پیامبران کیستند ؟

در پاسخ باید بگوییم که پیامبر انسانی است مانند سایر انسانها « قُلْ إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ يُوحى‏ إِلَيَّ أَنَّما إِلهُکُمْ إِلهٌ واحِدٌ . آیه  110 سوره  کهف : بگو : جز این نیست که من هم بشری مانند شما هستم ، با این تفاوت که به من وحی می شود که معبود شما معبودی یگانه است » .

پیامبر کاملا همانند انسانهای زمان خودش است یعنی با همان سطح از  اطلاعات و معلومات و دانش های زمانه ، که یک انسان نابغه می تواند فرا بگیرد و مهمتر از این پیامبر فردی است که همان فرهنگ و عادات و عرفهای زمانه خود را دارد « وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ رَسُولٍ إِلاَّ بِلِسانِ قَوْمِهِ لِيُبَيِّنَ لَهُمْ فَيُضِلُّ اللَّهُ مَنْ يَشاءُ وَ يَهْدي مَنْ يَشاءُ وَ هُوَ الْعَزيزُ الْحَکيمُ . آیه ۴ ابراهیم :  ما هیچ پیامبری را ، جز به زبان قومش ، نفرستادیم تا برای آنها امور را آشکار سازد سپس خدا هر کس را بخواهد گمراه ، و هر کس را بخواهد هدایت می کند و او توانا و حکیم است ». البته توجه داریم که منظور از زبان در این آیه شریفه صرف زبان گفتگو نمی باشد بلکه به معنای فرهنگ و دانش و کل داشته ها و نداشته های فرهنگی مردم یک عصر است. « قُلْ سُبْحَانَ رَبِّي هَلْ كُنتُ إَلاَّ بَشَرًا رَّسُولًا . 93  اسرا : بگو پاک و منزه است خدایم آیا من چیزی بیش از بشری به پیامبری آمده ام ؟ » .

یا در جای دیگر صریحا پیامبر به عنوان یک فرد که خود بخشی از مردم است  و جزیی از مردم زمان خودش هست ، معرفی می شود . « هُوَ الَّذِي بَعَث في الأُمِّيِّينَ رَسولاً مِّنهُمْ يَتْلُوا عَلَيهِمْ ءَايَتِهِ وَ يُزَكِّيهِمْ وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتَب وَ الحکْمَةَ وَ إِن كانُوا مِن قَبْلُ لَفِي ضلَلٍ مُّبِينٍ‏ . آیه 2 سوره جمعه : اوست که در میان امّیان ( مردم مکه که غالبا بی سواد بودند ) فرستاده ای از جنس خودشان برانگیخت که آیاتش را بر آنها تلاوت می نماید و آنها را پاکیزه می کند و به آنها کتاب ( آسمانی ) و معارفی محکم می آموزد ، و حقیقت این است که آنها پیش از آن در گمراهی آشکاری بودند » .

در واقع اگر پیامبران جزوی از مردم جامعه شان نبودند و حرف و فرهنگ آنان را نمی فهمیدند اساسا نمی توانستند آنها را تغییر دهند . چرا که به قول اندیشمندی تا چیزی را نپذیری نمی توانی آنرا تغییر دهی . در واقع کار پیامبران دو چهره دارد : جامعه پذیری و جامعه سازی  . و جامعه پذیری لازمه و مقدمه واجب جامعه سازی است و اینکه عده ای مطرح می کنند که : آیا دین را باید عصری کرد و یا عصر را باید دینی کرد ؟ جواب این است که هر دو ؛ یعنی ابتدا دین را عصری کرد و سپس برای دینی کردن عصر مجاهدت کرد و این کاری است که پیامبران کردند.

 به هر روی باید دانست که پیامبران انسانهای مسوول ، دلسوز ، دغدغه مند و البته با هوش و نابغه ای تلقی می شوند که با تصفیه روح و پالایش جان از آلودگی ها و رجس ها ، کوشیدند که به روح هستی و نور وجود و ذات ثابت حق متصل شوند و در راستای آن روح و همنوا با آن و نیز متناسب با توانایی و استعدادها و نبوغ خودشان به اصلاح امور جامعه و مردم بپردازند . « قالَ يا قَوْمِ أَ رَأَيْتُمْ إِنْ کُنْتُ عَلى‏ بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّي وَ رَزَقَني‏ مِنْهُ رِزْقاً حَسَناً وَ ما أُريدُ أَنْ أُخالِفَکُم إِلى‏ ما أَنْهاکُمْ عَنْهُ إِنْ أُريدُ إِلاَّ الْإِصْلاحَ مَا اسْتَطَعْتُ وَ ما تَوْفيقي‏ إِلاَّ بِاللَّهِ عَلَيْهِ تَوَکَّلْتُ وَ إِلَيْهِ أُنيبُ. آیه  88  سوره هود : گفت: ای قوم من ، بیندیشید ، اگر از جانب پروردگارم دلیل روشنی داشته باشم ، و او از سوی خود روزیِ نیکویی به من داده باشد [ آیا باز هم از پرستش او دست بردارم؟ ] من نمی خواهم در آنچه شما را از آن باز می دارم با شما مخالفت کنم [ و خود مرتکب آن شوم ] . من قصدی جز اصلاح [ جامعه ] تا آنجا که بتوانم ، ندارم ، و توفیق من جز به [ یاری ] خدا نیست. بر او توکّل کرده ام و به سوی او بازمی گردم.»

به همین دلیل است که در بعضی اقوام که نوابغ بیشتری وجود داشتند و آن اقوام متوسط هوش بالاتری داشتند ، پیامبران بیشتری به نسبت دیگر اقوام در آنجا ظهور کرد . از جمله اقوامی که دارای متوسط هوش بالا و نوابغ پر شمار بودند بنی اسراییل می باشد و به همین جهت پیامبران زیادی نیز در میان آنها ظهور کرد  « يا بَني‏ إِسْرائيلَ اذْکُرُوا نِعْمَتِيَ الَّتي‏ أَنْعَمْتُ عَلَيْکُمْ وَ أَنِّي فَضَّلْتُکُمْ عَلَى الْعالَمينَ آیه 47 سوره بقره :  ای بنی اسرائیل! نعمتهایی را که به شما ارزانی داشتم به خاطر بیاورید و ( نیز به یاد آورید که ) من ، شما را بر جهانیان برتری بخشیدم . البته کمیت و کیفیت ارتباط پیامبران با روح هستی ، بستگی تام و  تمام دارد به کمیت و کیفیت تزکیه روح توسط پیامبران و نیز نبوغ و استعداد فردی و درایت و تدبیر شخصی پیامبران . بنابراین پیامبران گرچه در داشتن مقام پیامبری برابرند ولی در کمیت و کیفیت ارتباط با روح هستی متفاوتند و بعضی مهتر و بعضی کهترند « تِلْکَ الرُّسُلُ فَضَّلْنا بَعْضَهُمْ عَلى‏ بَعْضٍ مِنْهُمْ مَنْ کَلَّمَ اللَّهُ وَ رَفَعَ بَعْضَهُمْ دَرَجاتٍ . آیه۲۵۳ بقره : از این فرستادگان ، برخی را ( که ذکرشان گذشت ) بر برخی برتری دادیم ، از آنان کسی هست که خدا با وی سخن گفت ( مانند موسی ) ، و برخی را چندین درجه بالا برد ، ( مانند پیامبران اولوا العزم )  وَ لَقَدْ فَضَّلْنا بَعْضَ النَّبِيِّينَ عَلى‏ بَعْضٍ وَ آتَيْنا داوُدَ زَبُوراً . آیه ۵۵ اسرا : و به یقین ما برخی از پیامبران را بر برخی دیگر برتری دادیم ( برتری در علم و فضایل نفسی ، و معجزات ، و رسالت و شریعت و کتاب ) و به داود زبور دادیم. » .

دیگر نکته اینکه وحی که بر پیامبران نازل می شده است تنها نزول معانی و مفاهیمِ کلی قدسی بر قلب مبارک آنان بوده است که خود آن بزرگواران جامه ای از واج بر قامت آن معانی می  پوشاندند « وَ إِنَّهُ لَتَنْزيلُ رَبِّ الْعالَمينَ 192 نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمينُ  123عَلى‏ قَلْبِکَ لِتَکُونَ مِنَ الْمُنْذِرينَ194 . سوره شعرا . بی تردید این قرآن از جانب پروردگار جهانیان نازل شده است . 192 که به واسطه روح الامین فرود آورده است 193 و آن را بر قلب تو فرود آورده تا از بیم دهندگان باشی » .  در واقع قرآن تنها نزول دفعی داشته که اصول اساسی دین بر قلب ایشان از جانب ذات لایتغیر خدا نازل شده است و پیامبران نیز بر اساس زمانه و زمینه بعثت خود به بیان داستانها و قصه ها و مثل ها و کنایه ها و یا نوع مجازات ها و شیوه تنبیه ها و یا شکل و شمایل طاعات و عبادات و ... پرداخته اند . که البته این کار پیامبران در راستای تشریح و تبیین و تفهیم و نیز تشریع و ایجاد ضمانت قانونی برای آن مفاهیم و ایده ها و ارزش های کلی الهی بوده است که وام گرفته از فرهنگ جامعه محل بعثت خود بوده است . البته در بسیاری موارد جانشینان و پیروان برجسته یک پیامبر نیز نقشی مهم و اساسی در تکوین و تکامل و کارآمدی منهاج و شریعت آن دین داشتند . ( چنانکه پولس در تکوین مسیحیت و اصحاب و اولادِ ارجمند پیامبر اسلام در تکمیل اسلام نقش اساسی داشتند ) و حتی می توان یکی از مسایلی که به کارآمدی ، نفع بخشی و در نتیجه برتری یک دین کمک اساسی  می کند همین کمیت و کیفیت پیروان و شارحان یک دین دانست .

به هر تقدیر اصل و اساس تفکرات و ارزش های یک دین ازلی و ابدی و برخاسته و برون تراویده از ذات راز آمیز و راز ریزان خدا و لایتغیر خداست ؛ ارزش هایی  مثل برابری همه انسانها در آفرینش و یا حرام بودن برخی امور ( مثل زنا و لواط و قتل نفس و دزدی و سقط جنین و دروغ و... ) و یا واجب بودن برخی امور ( مثل برقراری رابطه با امر متعالی مقدس و نیایش و کرنش در برابر او و یاری جستن از او ). اما نوع بیان آنها و شکل تشریع آنها ، بسته به شرایط و اسم الله غالب بر آن زمانه دارد که هر پیامبری ،  بنا به اقتضاآت مظاهر آن اسم که همان زمانه و زمینه اجتماعی و فرهنگی خود آنها را تئوریزه کرده و سیستمی برای اجرای آنها طرح ریزی می کند که این سیستم همان منهاج و شریعت و مناسک است که از یک پیامبر تا یک پیامبر دیگر فرق می کند .

البته این را هم باید اضافه کرد که طرح و بنای منهاج و شریعت تنها محدود و منحصر به پیامبران نیست بلکه پیروان ایشان نیز در شکل دهی به منهاج و شریعت نقش مهمی دارند و گاه این نقش از نقش خود پیامبر پر رنگ تر است (  همان طور که بیان شد نقشی که پولس در تکوین مسیحیت داشت و یا نقشی که صحابی و تابعان و فقها و مفتیان مسلمان در تکوین و تکمیل منهاج و شریعت اسلام داشتند ، غیر قابل انکار است ) .

.

 

 

 به عبارت دیگر  پیامبران ، اصول کلی دین و ارزش های اساسی آنها که برگرفته از روح هستی و نور وجود و ذات خدا است را متناسب با احوال زمانه و زمینه اجتماعی خود تشریع می کردند . (وَ أَنْزَلْنا إِلَيْکَ الْکِتابَ بِالْحَقِّ مُصَدِّقاً لِما بَيْنَ يَدَيْهِ مِنَ الْکِتابِ وَ مُهَيْمِناً عَلَيْهِ فَاحْکُمْ بَيْنَهُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ وَ لا تَتَّبِعْ أَهْواءَهُمْ عَمَّا جاءَکَ مِنَ الْحَقِّ لِکُلٍّ جَعَلْنا مِنْکُمْ شِرْعَةً وَ مِنْهاجاً وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ لَجَعَلَکُمْ أُمَّةً واحِدَةً وَ لکِنْ لِيَبْلُوَکُمْ في‏ ما آتاکُمْ فَاسْتَبِقُوا الْخَيْراتِ إِلَى اللَّهِ مَرْجِعُکُمْ جَميعاً فَيُنَبِّئُکُمْ بِما کُنْتُمْ فيهِ تَخْتَلِفُونَ 48 سوره مائده : و ما این کتاب را به سوی تو به حق و درستی فرو فرستادیم که تصدیق کننده است آنچه را از کتاب ها ( ی آسمانی ) که پیش از او بوده و مسلط و مراقب و حافظ و گواه بر آنهاست. پس میان آنان بر طبق آنچه خدا ( بر تو ) نازل کرده داوری کن و هرگز از هواهای ( نفسانی ) آنان با انحراف از حقّی که بر تو آمده پیروی مکن. برای هر یک از شما ( امت ها ) آیین و برنامه روشنی قرار دادیم. و اگر خداوند ( به اراده حتمی خود ) می خواست همه شما ( امت ها ) را بی تردید یک امت می کرد ( همه بشر را در طول تاریخ با یک نوع استعداد فکری راکد ، نیازمند یک شریعت می کرد ) و لکن خواست در آنچه به شما داده شما را آزمایش کند ( از این رو استعدادهای گوناگون قابل تکامل داد و بر حسب تکامل آن شرایع نازل کرد ) پس به سوی کارهای خیر پیشی گیرید. برگشت همه شما به سوی خداست ، پس شما را به آنچه درباره آن اختلاف می کردید آگاه خواهد کرد.).

یا در جای دیگر می فرماید : « لِكُلِّ أُمَّةٍ جَعَلْنَا مَنْسَكًا هُمْ نَاسِكُوهُ  فَلَا يُنَازِعُنَّكَ فِي الْأَمْرِ  وَادْعُ إِلَى رَبِّكَ  إِنَّكَ لَعَلَى هُدًى مُسْتَقِيمٍ 67 سوره حج : براى هر امتى مناسكى قرار داديم كه آنها بدان عمل مى‌كنند، پس نبايد در اين امر با تو به ستيزه برخيزند، به راه پروردگارت دعوت كن، زيرا تو بر راهى راست قرار دارى » .

در جای دیگر نیز می فرماید : « وَ لِکُلٍّ وِجْهَةٌ هُوَ مُوَلِّيها فَاسْتَبِقُوا الْخَيْراتِ أَيْنَ ما تَکُونُوا يَأْتِ بِکُمُ اللَّهُ جَميعاً إِنَّ اللَّهَ عَلي‏ کُلِّ شَيْ‏ءٍ قَديرٌ 148 سوره بقره : و برای هر کسی قبله ای است که وی روی خود را به آن [ سوی ] می گرداند پس در کارهای نیک بر یکدیگر پیشی گیرید. هر کجا که باشید ، خداوند همگی شما را می آورد در حقیقت ، خدا بر همه چیز تواناست » .

می بینیم که در قرآن اختلاف در شرایع و مناسک و تفاوت در احکام فقهی و قبله اقوام پیامبران پذیرفته شده است و از پیروان آن پیامبران می خواهد در این جور مسایل فرعی فقهی با یکدیگر نزاع نکنند بلکه به سوی کارهای انجام کارهای خیر بروند . اما در اینجا پرسشی که مطرح می شود این است که کار خیر چیست ؟ به نظر می رسد کار تعریفی که باید برای کار خیر ارائه داد این است که کار خیر کاری است که در مقایسه با مخالف آن زیباتر باشد . مثلا : عبادت و پرستش خدا را با مخالف آن که عدم پرستش خداست مقایسه کنیم و منصفانه حکم کنیم کدام زیباتر است . یا روابط بی بند و بار جنسی و یا همجنس گرایی را با مخالف آن که انجام قانونمند یا عدم ارتکاب این کارهاست مقایسه کنیم و منصفانه داوری کنیم کدام زیباتر است . یا سقط جنین را با خلاف آن مقایسه کنیم ببینیم سقط جنین زیباتر است یا عدم سقط جنین و قس علی هذا .

اما پرسشی که اینجا چه بسا مطرح شود این است که ما اسلام را شریعت خاتم می دانیم و این اختلاف مذاهب ، ویژه  شرایع پیش از اسلام است و نه برای پس از آن و به همین دلیل است که خدا به پیامبر اسلام نیز دستور می دهد از هدایت پیامبران پیش از خودش پیروی کند نه از خودشان و شخصیتشان و زمانه شان و منهج و شریعتشان که برآمده از شرایط و شخصیت آن پیامبران سلف است . آنجا که می فرماید : « أُولَئِکَ الَّذِینَ هَدَى اللَّهُ فَبِهُدَاهُمُ اقْتَدِهْ قُلْ لَا أَسْأَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْرًا  إِنْ هُوَ إِلَّا ذِکْرَى لِلْعَالَمِینَ آیه ۹۰ سوره انعام : اینان کسانى هستند که خدا هدایتشان کرده است، پس به هدایت آنان اقتدا کن. بگو: «من، از شما هیچ مزدى بر این نمى‌طلبم. این [قرآن‌] جز تذکرى براى جهانیان نیست ». 

.حال ما باید چه کنیم آیا ممکن است با گذشت این همه زمان و این همه تغییرات بنیادین در زندگی بشر با همان شرایع بسنده کرد ؟ در پاسخ باید گفت : در  شریعت خاتم نیز برای این مساله تدبیر شده است و آن مساله اجتهاد مدام است که بر طبق اصول اساسی دین اسلام باید انجام شود و دایما به بازنگری فروع مطابق شرایط جدید و بر اساس اصول و با حفظ اصول پرداخته شود . البته متاسفانه مساله اجتهاد دایم در فروع با حفظ اصول از سوی علمای اسلام دچار کم کاری و حتی اهمال شده است و برای جبران آن ما احتیاج داریم که علما بیش از بیش به مساله اجتهاد بپردازند . اجتهاد باید مدام و منتقدانه باشد ( منتقد نسبت با فتاوای سلف صالح در فروع و منتقد نسبت به وضعیت امروز جامعه در اصول ) . به هر روی صلاح دین و دنیا اسلام و مسلمین است که فقها  خودشان پرچم دار تغییر از درون دین شوند و کاری نکنند که از بیرون چنین تغییراتی تحمیل شود که نتیجه آن جز رواج  لاابالیگری و فساد اخلاقی و نهایتا نیهیلیست و پوچ انگاری نخواهد بود و همان عواقب و بحران هایی را خواهد داشت که دنیای مسیحیت امروز با آن روبه روست . پس ما توصیه و نصیحت و حتی امر به معروف می کنیم علمای اسلام را که خود پرچم دار تغییر در فروع فقهی و به ویژه سبکبار کردن احکام فقهی که حقیقتا برخی جاها گیج کننده و دست و پا گیر و عامل رنج و عذاب مکلفین است ، دست به کار اصلاح فروع دین با حفظ اصول اساسی دین شوند و کاری نکنند که همانطور که علمای مسیحی با لجاجت بر حفظ فروع موجب نابودی اصول نیز شدند در اسلام نیز علمای اسلام با ستیهیدن و یا وسواس بر فروع ، اصول دین را به پای آن قربانی کنند ( از جمله کارهای لازم و ضروری که برای ایجاد فقه سهل و سیال می بایست کرد محدود کردن ادله اربعه فقه از چهار مورد قرآن و سنت و اجماع و عقل به دو مورد قرآن و عقل است در واقع علمای اسلام و بلکه همه اندیشمندان اسلامی باید به تامل و تدبر و تعقل آزادانه در کتاب تکوین که طبیعت است و تطبیق آن با کتاب تدوین که قرآن است بپردازند و نیازهای خود و جامعه شان را استخراج کنند ).

 

 

بحثی در باب عصمت و امکان آن :

بحث مهمی که در اینجا پیش می آید بحث عصمت انبیاست . آیا براستی انبیا و پیامبران معصوم بودند ؟ آیا براستی امکان عصمت داشتن و معصوم بودن وجود دارد ؟

در پاسخ باید گفت عصمت به معنای بی گناهی و بی اشتباهی  اساسا ممکن نیست و چه پیامبر و چه غیر پیامبر هیچ کس نمی تواند ادعای عصمت و بی گناهی و بی اشتباهی کند چرا که گناه و اشتباه در زندگی فردی و اجتماعی گریز ناپذیر است و همین گناه و اشتباه پیامبران در قرآن نیز بارها آمده است :

طه : و آدم پروردگارش را نافرمانی کرد و گمراه شد .  121 وَ عَصى‏ آدَمُ رَبَّهُ فَغَوى‏

وَ ذَا النُّونِ إِذْ ذَهَبَ مُغاضِباً فَظَنَّ أَنْ لَنْ نَقْدِرَ عَلَيْهِ فَنادى‏ فِي الظُّلُماتِ أَنْ لا إِلهَ إِلاَّ أَنْتَ سُبْحانَکَ إِنِّي کُنْتُ مِنَ الظَّالِمينَ 87 سوره انبیا : و «ذو النون» را [ یاد کن ] آن گاه که خشمگین رفت و پنداشت که ما را بر او  هرگز توانایی نیست ، تا در [ دل ] تاریکیها ندا درداد که: «معبودی جز تو نیست ، منزّهی تو ، راستی که من از ستمکاران بودم.»

وَ ظَنَّ داوُدُ أَنَّما فَتَنَّاهُ فَاسْتَغْفَرَ رَبَّهُ وَ خَرَّ راکِعاً وَ أَنابَ 24 سوره صاد : داوود دانست که ما او را ( با این ماجرا ) آزموده ایم ، از این رو از پروردگارش طلب آمرزش نمود و به سجده افتاد و توبه کرد.

وَلَقَدْ فَتَنَّا سُلَيْمَانَ وَأَلْقَيْنَا عَلَى كُرْسِيِّهِ جَسَدًا ثُمَّ أَنَابَ 34 سوره صاد : ما سليمان را آزموديم، و بر تخت او جسدي افكنديم، سپس او به درگاه خداوند توبه كرد.

وَ دَخَلَ الْمَدينَةَ عَلى‏ حينِ غَفْلَةٍ مِنْ أَهْلِها فَوَجَدَ فيها رَجُلَيْنِ يَقْتَتِلانِ هذا مِنْ شيعَتِهِ وَ هذا مِنْ عَدُوِّهِ فَاسْتَغاثَهُ الَّذي مِنْ شيعَتِهِ عَلَى الَّذي مِنْ عَدُوِّهِ فَوَکَزَهُ مُوسى‏ فَقَضى‏ عَلَيْهِ قالَ هذا مِنْ عَمَلِ الشَّيْطانِ إِنَّهُ عَدُوٌّ مُضِلٌّ مُبينٌ 15 قالَ رَبِّ إِنِّي ظَلَمْتُ نَفْسي‏ فَاغْفِرْ لي‏ فَغَفَرَ لَهُ إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحيمُ 16

و داخل شهر شد بی آنکه مردمش متوجّه باشند. پس دو مرد را با هم در ستیزه یافت: یکی ، از پیروان او و دیگری از دشمنانش . پس آن که از پیروانش بود ،  در برابر دشمنش از وی یاری خواست. موسی مشتی محکم بر سینه او زد و کار او را ساخت ( و بر زمین افتاد و مرد ) موسی گفت: «این از کار شیطان بود ، چرا که بی شک او دشمنی گمراه کننده است. ( 15 ) گفت: «پروردگارا ، من بر خویشتن ستم کردم ، مرا ببخش.» پس خدا از او را بخشید چرا که او بخشنده مهربان است.

لِيَغْفِرَ لَکَ اللَّهُ ما تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِکَ وَ ما تَأَخَّرَ وَ يُتِمَّ نِعْمَتَهُ عَلَيْکَ وَ يَهْدِيَکَ صِراطاً مُسْتَقيماً  2 سوره فتح : تا خداوند از گناه گذشته و آینده تو  ( پیامبر اسلام ) درگذرد و نعمت خود را بر تو تمام گرداند و تو را به راهی راست هدایت کند.

البته آیاتی که ما آوردیم آیاتی است که صریحا به ذنب و عصیان یا ظلم اشاره دارند وگرنه آیات دیگری نیز می توان آورد .

البته در خصوص گناه تذکر نکته ای ضروری است که ما دو نوع گناه داریم : یک نوع گناه شرایطی و دیگر گناه شخصیتی .

گناه شرایطی گناهی است که همه افراد جامعه یی که در آن شرایط به سر می برند مرتکب می شوند . به عبارت دیگر گناه شرایط از نظر مردمی که در آن شرایط زندگی می کنند ، گناه نیست . بلکه از نظر مردمی که در زمان های جلوتر و شرایطی پیشرفته تر زندگی می کنند ، گناه است . مثل : برده داری که از نظر مردم در زمان های عقب تر زشت و ناپسند نبود ولی از نظر مردم جلوتر زشت و ناپسند است . یا مثل برخی خشونت ها که در برخی زمان ها متعارف و معمول بود ولی هنگامی که زمان پیشرفت می کند ، دیگر غیر متعارف و منکر می شود . یا مساله تعدد زوجات که در زمان هایی به دلایل متعدد کاملا متعارف و مطلوب بود ولی هنگامی که زمانه و زمینه دگرگون شد ، دیگر مطلوب نیست . یا وجود عصبیت های قبیلگی و علاقه و وابستگی شدید به قوم و خویش که از نظر مردم امروز چه بسا قابل درک نباشد .

از این رو باید توجه داشت که برخی گناهان پیامبران ، از سنخ گناهان شرایطی است نه شخصیتی . مثل رفتار خشن موسی با برخی از اقوام و ملل ، یا رفتار شدید پیامبر اسلام (ص) با بنی قریظه و یا محبت شدید ایشان به خاندان و خانواده اش  اینها همه برخاسته از شرایطی است که آنها در آن می زیسته اند و بدون در نظر گرفتن شرایط ، قضاوت ناعادلانه ای خواهیم داشت . حتی می توان گفت که برخی از ازدواج های متعدد پیامبر اسلام نیز برخاسته از شرایطی بوده که ایشان در آن می زیستند و به همین جهت است که این عمل در نظر مردم آن زمان نامتعارف و ناپسند و مساله انگیز نبود ، بلکه به نظر مردم زمانه های پیش آمده تر جور دیگری می نماید .

دومین نوع گناه ، گناه شخصیتی است . باید اذعان کرد در زندگی پیامبران الهی گناه شخصیتی هر چند اندک نیز وجود داشته است  ( آیاتی را که ذکر کردیم بیشتر ناظر به همین سنخ است ) به هر روی پیامبران نیز انسان هایی بودند مانند باقی انسان ها و باید دانست همانطور که در میان جماعت آدمیان ، گناهکار مطلق نداریم ، معصوم مطلق نیز نداریم . دلیل ما بر این مدعا این آیه قرآن است که بیان می کند همه انسانها بلا استثنا به جهنم وارد می شوند : « وَ إِنْ مِنْکُمْ إِلاَّ وارِدُها کانَ عَلى‏ رَبِّکَ حَتْماً مَقْضِيًّا71 سوره مریم : و همه شما ( بدون استثنا ) وارد آن ( جهنم ) می شوید این امری است حتمی و قطعی بر پروردگارت » .

توضیح آنکه ، برای مثال ما فرد ظالم و ستمگر و بدکاری را گناهکار می شمریم . اما آیا این گناهکار دانستن بدین معناست که او سرتا پا گناه و معصیت و بدی است ؟ یا نه ممکن است صفات خوبی هم داشته باشد ؟

در پاسخ باید گفت : قطعا چنین افرادی برخوردار از برخی صفت های پسندیده و نیک بوده است ولی آنچه موجب نامبردار شدن ایشان به گناه و جرم و جنایت شده است غلبه شدید ، صفات شیطانی بر وجود ایشان است . در خصوص انبیا و اولیا و صدیقین نیز همین حکم جاری است یعنی اینکه آنچه بر وجود این بزرگواران غالب بود خصال حسنه و صفات جمیله بوده است ورنه این بدین معنا نیست که وجود ایشان به طور کلی و صد در صدی از هر عیب و و آلایش پاک بوده است و در قرآن کریم  نیز مواردی از این گناهان به صراحت ذکر شده است و تقریبا تمام علما و مفسران اسلامی نیز آن را پذیرفته اند . ولیک بدین گونه آن را توجیه کرده اند که اینها گناه نبوده بلکه ترک اولی (!؟) بوده است . شاید مساله ترک اولی را در خصوص آدم یا یونس ، علی رغم نص قرآن به عصیان و ظلم بتوان پذیرفت . اما آیا می توان در خصوص موسی که فردی را به قتل رسانده است نیز مدعی ترک اولی شد ؟ واقعا اگر عمل قتل ، ترک اولی است دیگر چه گناهی گناه است ؟ حال آنکه از سیاق آیه بر می آید که آن مرد مستحق مرگ هم نبوده است ؟ و به همین دلیل موسی استغفار کرده است . ( البته قتل آن فرد پیش از رسالت موسی بوده است و ظاهرا مرد ستمگری هم بوده ولی جزایش قتل نبوده است لذا قتل او و استغفار موسی خدشه ای به رسالت موسی که بعدا بدان نایل شد نبوده است .

به هر روی باید توجه داشت ، توجیهات روحانیان و تحمیل کردن عقاید کلامی خودشان بر قرآن خود بزرگترین تفسیر به رای است و با نص صریح قرآن ناسازگار است .

به هر روی آنچه از این گفتار می خواهیم بدان برسیم این است که ؛ اول : پیامبران نیز مانند باقی انسانها ، انسان بودند و در نتیجه امکان گناه داشتند . دوم : پیامبران بنا به تصریح قرآن و نیز کتاب مقدس مرتکب گناهانی شده اند . سوم : گناهان پیامبران زیاد و قابل اعتنا نبوده و به هیچ وجه گناهکاری بر شخصیت پاکشان مستولی نبوده است و به همین دلیل به رسالت و نبوت آنان آسیبی نمی زده و نمی زند و بهترین مدعا در این باب نیز این است که مردم زمان ایشان آنها را به پاکی و درستکاری پذیرفته بودند هر چند که همه آنها بدیشان ایمان نیاورده باشند ( مثل اعطای لقب امین به پیامبر اسلام از سوی اهل مکه پیش از رسالتشان ) . چهارم : همین گناهان اندک نیز بخشی از آن گناه شرایط  بوده و بخشی از آن گناه  شخصیت . پنجم : پیامبران بنا به تصریح قرآن بعد از گناه فوری استغفار و توبه می کردند و به هیچ وجه اصراری بر گناه نداشتند و همین امر در ارتقای رتبه آنان موثر بوده است . 

البته نکته مهمی که وجود دارد و جا دارد در ذیل بحث عصمت مطرح شود مساله نگرش مسلمانان نسبت به ذات انسان است و آن این نحوه تفکر است که : " همه انسانها ذاتا و فطرتا پاک و سالم و درستکار تلقی می شوند که باید به همه آنها اعتماد کرد ، مگر آنکه خلافش ثابت شود " . همین نحوه نگرش به انسان و تلقی مثبت از او که در فرهنگ ما ریشه دارد موجب اعتماد بی جا به موجود ذاتا پست و شریر و بدکاری چون انسان شده است و همین اعتماد بی خود  و ساده لوحانه به انسان است که  ، اسباب فساد و تباهی و سوء استفاده در جوامع اسلامی را فراهم آورده است و از عوامل مهم در اشاعه شدید فساد مالی و اقتصادی و اداری در جوامع اسلامی شده است زیرا که با نیک و پاک شمردن انسان ، راهکارهای مناسب برای حراست و کنترل و مهار او در جامعه ایجاد نمی شود و همه انسانها به امان خدا و امان وجدان خودشان رها می شوند و طبیعی است که موجود ذاتا فاسد و تبهکاری چون انسان وقتی رها و یله شود جز فساد و تباهی کاری نخواهد کرد . ( البته عده ای نگرش مثبت به انسان را به قرآن ارجاع می دهند و می گویند قرآن انسانها را فطرتا پاک می داند و معمولا تنها به این آیه استناد می کنند :

فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ حَنِیفًا فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْهَا لَا تَبْدِیلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذَلِکَ الدِّینُ الْقَیِّمُ وَلَکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لَا یَعْلَمُونَ

 در حالیکه این آیه به هیچ وجه نشانگر ذات پاک انسان ندارد و فطرت یعنی آفرینش و خلقت و نامی از پاکی در آیه نیست . حتی اگر هم به سختی بپذیریم ابتدای آیه چنین دلالتی داشته باشد آخر آیه آنجا که می گوید : وَلَکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لَا یَعْلَمُونَ . تمام توهمات کسانی که انسان را فطرتا پاک می دانند در هم می ریزد . حتی اگر هم قبول کنیم این آیه به فطرت پاک آدمی دلالت دارد تنها همین یک آیه است در حالیکه کسانی که با قرآن آشنایند می دانند که در قرآن بیشترین نکوهش ها و سرزنش ها از انسان شده است و خدای قرآن به هیچ وجه روی خوشی به انسان نشان نداده است و او را مذمت های سخت کرده است . مثلا :  

وَ كانَ الْإِنْسانُ عَجُولًا

                                         وَكَانَالْإِنسَانُأَكْثَرَشَيْءٍجَدَلًا

إِنَّ الْإِنْسانَ خُلِقَ هَلُوعاً

                                            إِنَّ الْإِنْسَانَ لَظَلُومٌ كَفَّارٌ 

وَ كانَ الْإِنْسانُ قَتُوراً

 قُتِلَ الْإِنْسانُ ما أَکْفَرَهُ

وَمَا اَكْثَرُ النَّاسِ وَلَوْ حَرَصْتَ بِمُوْمِنِينَ

 البته آیاتی از این دست بسیار است که ذکر آن در این مقال نمی گنجد. اما شاید بهترین آیه بر ذات فاسد انسان دلالت دارد آیه 53 سوره یوسف باشد که از قول پیامبر الهی حضرت یوسف می فرماید :

وَ ما أُبَرِّئُ نَفْسي‏ إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ إِلاَّ ما رَحِمَ رَبِّي إِنَّ رَبِّي غَفُورٌ رَحيمٌ

و از این آیه کاملا می توان به ذات خبیث و کثیف انسان پی برد البته تنها کسانی مستثنا هستند که خدا به آنها رحم کند و این افراد شاید در هر یک میلیون یک نفر باشند ، و اگر باشند باید در حد پیامبران خدا باشند و می دانیم این افراد که تربیت دینی پذیرفته اند و شایسته رحمت الهی شده اند چقدر نادرند و النادر کالمعدوم . در واقع باید اذعان کرد که بسیار بسیار کم اتفاق می افتد که انسان تربیت پذیر ، آنهم از نوع تربیت دینی که سخت ترین تربیت هاست ، باشد و در واقع بجای تلاش کم هوده برای تربیت انسان باید کوشید به هر طریقی که می توان  وی را مهار کرد و کنترل کرد و لجام به او زد تا شاید کمی کمتر فساد و پلیدی به پا کند ).

به هر روی متاسفانه در فرهنگ اسلامی به غلط و برخلاف نظر قرآن انسان موجودی پاک تصویر شده است و عوارض آن نیز تا بحال دیده ایم اما بر عکس این مساله را در فرهنگ غربی مشاهده می کنیم زیرا در آنجا این اندیشه راجع به انسان حاکم است که انسان ذاتا و فطرتا بد و شریر و فاسد و گناهکار است و حتی گناهکار به دنیا می آید و از رهگذر این نگرش است که همه راهکارها و ابزار و اسبابی که برای کنترل و مراقبت و مهار این موجود پست و تبهکار  لازم است در جامعه و سیستم حکومتی تعبیه می شود و مطلقا انسان به حال خودش و یا وجدانش رها نمی شود و به نظر می رسد این خود یکی  از عوامل پایین بودن فساد مالی و اقتصادی و اداری در جوامع غربی و نیز جوامع تابع فرهنگ و تمدن غربی ، می باشد .

 

تاملی در طبقات یک دین :

بنابرآنچه در بالا بیان شد ، دین دارای لایه ها و یا طبقاتی است . لذا به نظر می رسد  باید برای یک دین شش طبقه متصور شد :

طبقه اول : مفاهیم و معانی کلی ثابت ، که فیضان ذات لایتغیر و راز آمیز الهی است ، این بخش لب لباب دین است و در آن خبری از شریعت و قصه و حکایت نیست. این طبقه مقام بی رنگی است .

 طبقه دوم : مفاهیم و معانی کلی و جزیی و منهاج و شریعت ابتدایی دین که پیامبران بنا به اقتضای زمانه و زمینه خود و متناسب با شخصیت خاص خود تبیین و تشریع می کنند و گاه حکایت ها و قصه های مرسوم در زمانه خود را نیز بدان می افزایند .

طبقه سوم : مفاهیم و معانی جزیی و جزیی تر و نیز منهاج و شریعتی است که یاران و پیروان درجه اول پیامبران ( در اسلام صحابی و تابعین ) بنا بر سنت پیامبر به بسط و گسترش آن ، البته با نگاه خاص خود ، می پردازند .

طبقه چهارم :  مفاهیم و منهجی است که پیروان  دور از زمان پیامبر و در واقع صنف روحانی  با بهره گیری از سنت نبوی و سنت یاران و پیروان درجه اول بسط و توسعه می دهند و گاه منافع صنفی خود را نیز بدان می افزایند ، اینها معمولا تفکرات کلاسیک دینی را تولید می کنند . 

طبقه پنجم : علمای زنده در هر عصر و مصری که مانند طبقات دیگر چشم از جهان فرو نبسته اند و در شرایطی مشابه با باقی مردم زندگی می کنند و بر اساس سنت و اجماع و شرایط زمان حکم می کنند .

طبقه ششم :  از آنجا که دین معمولا به دست دینداران زمانی می رسد که به شدت مشبع و فربه و نیز آماسیده شده است لذا هر دینداری معمولا آن بخش هایی از دین را اخذ می کند و یا بر آن تکیه و تاکید می کند که با روحیات شخصی و ویژگی های فردی وی و نیز نیازهای وجودی او  تناسب بیشتری داشته باشد . مثلا عده ای که درون گرا ترند از توصیه های دین به عزلت گزینی و پرهیز از جماعت استقبال می کنند ؛ گروهی که برون گرایند و اهل اجتماع اند به تاکیدات دین بر حشر و نشر با خلق الله اقبال می کنند . گروهی که علم دوستند از علم دوستی دین خوششان می آید و گروهی که ثروت طلبند سراغ آن بخشی می روند که در فضیلت کسب مال و ثروت است و...  .

این طبقه مقام رنگارنگی دین است .

دین در واقع در مقام تشبیه همانند گوله برف کوچکی می مانند ، که در واقع همان لب لباب ثابت الهی دین است ، که از قله خداوندگار بر ذهن و زبان پیامبر و به واسطه پیامبر ، بر پیروان وی جاری می شود و نرم نرم به بهمنی بزرگ تبدیل می شود و به دست انسان ها در نسل های بعد می رسد .

به هر روی برای شناخت هر دینی ، ناچاریم که به این شش طبقه دین توجه جدی نماییم . تا حقیقت امر بر ما روشن گردد.

  بنابراین تنها در بعد منهاج و شریعت می توان از کارآمدتر بودن و کارگشا تر بودن و به وجود مردم نفع بخش تر بودن یا برعکس کم کارآمدی یا یا به وجود مردم کمتر نفع بخش بودن ، و در نتیجه فضیلت  بیشتر یا کمتر یک دین به نسبت ادیان دیگر سخن گفت ولی در گوهردین ، چنین سخنانی روا نباشد. در اینجا تاکید مطلبی که پیش تر نیز گفتیم ضروری است و آن اینکه در فرهنگ خداوند ِقرآن اساسا معیار سنجش راست از دروغ و حقیقت از باطل ، چیزی نیست جز همین سودمندی و نفع بخشی به وجود مردم :  « کَذلِکَ يَضْرِبُ اللَّهُ الْحَقَّ وَ الْباطِلَ فَأَمَّا الزَّبَدُ فَيَذْهَبُ جُفاءً وَ أَمَّا ما يَنْفَعُ النَّاسَ فَيَمْکُثُ فِي الْأَرْضِ کَذلِکَ يَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثالَ آیه 17 سوره مبارکه رعد : خداوند حق و باطل را چنین مثل می زند. اما کف به کنار می رود و نابود می شود ولیکن آن چه مردم را سود می دهد در زمین می ماند. خداوند این گونه مثل ها می زند.»

در واقع قرآن هر آن چه را که برای مردم نفع بخش باشد ماندنی می شمرد و در نتیجه آن را حق و راست می شمرد و هر آن چه را که برای مردم سود و نفعی نداشته باشد و یا دیگر نفع بخشی و کارآییش را از دست داده باشد باطل و ناماندنی می داند .( البته اینکه معیار حق و باطل سودمندی آن است درست است اما اینکه معیار خود سودمندی چیست و سود را باید اخروی محاسبه کرد یا دنیوی یا هر دو خود نیاز به تامل و تفکر بیشتری دارد . اما آنچه از سیاق آیه به دست می آید این است که حداقل در اینجا بیشتر سود دنیوی و مادی و روزمره زندگی منظور است والله اعلم  ).

این معیار سودمندی و ضررمندی در نظر قرآن به حدی اهمیت دارد که زمانی که می خواهد گروهی را به دلیل شرک ورزی ملامت کند به آن ها چنین خطاب می کند : « وَ لا تَدْعُ مِنْ دُونِ اللَّهِ ما لا يَنْفَعُکَ وَ لا يَضُرُّکَ فَإِنْ فَعَلْتَ فَإِنَّکَ إِذاً مِنَ الظَّالِمينَ  آیه 106 سوره یونس : و به جای خدا چیزی را که سود و زیانی به تو نمی رساند مخوان که اگر چنین کنی، ق :

در واقع عمل جای خود را به علم داد و این یکی از بلاهایی بود که بر سر مسلمین آمد در حالی که عمل در منطق قرآن ملاک انسانیت است نه علم « الَّذِي خَلَقَ الْمَوْتَ وَالْحَيَاةَ لِيَبْلُوَكُمْ أَيُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلًا  وَهُوَ الْعَزِيزُ الْغَفُورُ.. آیه 2 سوره ملک : همانكه مرگ و زندگى را پديد آورد تا شما را بيازمايد كه كدامتان عمل نيكو تری دارید ، و اوست ارجمند آمرزنده » .

البته جا دارد در پایان این بخش که سخن از دین به میان آوردیم نیز بگوییم دین برای اینکه نافع باشد و در نتیجه حق باشد باید به وجود مردم  اضافه شود . به دیگر بیان دین نباید شخصیت و اصالت مردم را ذوب کند و در خود استحاله نماید بلکه باید با حفظ استقلال و اصالت شخصیت به آنها چیز دیگری و چیز زیادتری بیافزاید.

نگاهی به وجه جمالی و وجه جلالی دین :

هر چه در جهان هست ، دو وجه دارد : وجه جمالی و وجه جلالی . هیچ چیز در هستی نیست که تنها یک وجه داشته باشد . در واقع وجه جمالی همان وجه جلالی است که رویش به ماست و وجه جلالی همان وجه جمالی است که پشتش به ماست . البته وجه جلالی در اموری ممکن است جلالی تر باشد و وجه جمالی نیز ممکن است در برخی امور جمالی تر ولیکن هیچ چیز فارغ از این دو وجه فعلا نیست . ( آیا می شود زمانه ای که وجه جمالی و جلالی با هم یکی شوند و وجه اعظم شکل بگیرد ؟! )

 همچنین باید توجه داشت  برخی چیزها وجه جمالیشان زمانی غالب می شود و برخی چیزها وجه جلالیشان . ولی با تغییر زمان دوباره جای دو وجه جابجا می شود .

دین نیز وجهی جمالی دارد و وجهی جلالی . ما در ادامه ابتدا از وجه جمالی دین و آنگاه از وجه جلالی آن سخن به میان می آوریم .

چهره های  وجه جمالی دین ،  عبارتند از :

1-دین به دلیل آنکه معمولا نظام معنایی منسجم ، یکدست و روشنی ارائه می دهد ، لذا موجب می شود پیروان آن از آرامش و معنامندی و هدفمندی بیشتری برخوردار باشند .         

2-دین به دلیل اینکه انسان را به نیرویی بی انتها که قادر است همه محدودیت ها و موانع موجود را بی کمترین مرارت ، رفع نماید ، متصل می سازد ؛ زین سبب از نومیدی و یاس و همچنین هراس و ترس مردم می کاهد.

3- دین از آنجا که به مکافات عمل قائل است و بیان می کند که اگرکسی خوبی کند ، پاداش می گیرد و اگر بدی نماید کیفر می بیند ، لذا بهترین ضامن اخلاق است ( اخلاقی مانند : ایثارگری ، انفاق به فقیران و درماندگان ، گذشت کردن از بدی های دیگران ، خانواده دوستی و... )

4-دین از آنجا که در مسایل جنسی سخت گیر است ، یکی از محکم ترین پشتوانه های سلامت جنسی و مانع محکمی در برابر آوارگی عاطفی و اعتیاد به سکس و سکر و هرزگی و بی بند و باری جنسی و عادت شدن تجاوزگری های جنسی و تبدیل انسان به " ماشین سکس "  است .

5- دین از آنجا که با ولنگاری جنسی مخالف است و نیز چون بر نقش محوری و بنیادین پدر به مثابه خداوندگار خانه و خانواده ، تاکید دارد بزرگترین حافظ نهاد خانواده و روابط نزدیک ِعاطفی و دوستانه موجود در آن است .

6- دین به دلیل آنکه به پیروان خود منظومه فکری و نظام معرفتی - معنایی مشترکی می بخشد نقش بارزی در انسجام گروهی و اجتماعی دارد . اگر چه این نقش در جوامع سنتی سطوت بیشتری داشت ولی باید پذیرفت که همچنان نیز بی اثر نیست .

7- دین بزرگترین نیرویی است که می تواند به انسان جهت روح سازی و جان پروری و در نتیجه بی مرگی و جاودانگی کمک کند .

و اما چهره های وجه جلالی دین ، که عبارتند از :

1-دین از آنجا که پیرو متون مقدس ثابت و کهن و معمولا پر دعوی و مغرور و نقد ناپذیر است ، مانعی جدی برای پیشرفت علم و دانش جدید ، که ذاتا پر تحرک ، سیال و چالشگر است ، می باشد. ( اگر چه دینداران با علم کردن پرچم تاویل می کوشند نیاز بنیادین خود که همانا  " اراده برقراری ارتباط معطوف به تشخص " و یا  به زبان ساده تر نیاز به داشتن ارتباط با دیگران به منظور متفاوت بودن و متمایز بودن است را از راه تاویل آیات جبران کنند اما طبیعی است که ایشان نمی توانند مانند افرادی که خارج از دین هستند نیاز به تشخص شاکله خود را آزادانه ارضا کنند ).

2- دین از آنجا که انسان ها را به دو دسته مومن و کافر و نیز مومن و مومن تر تقسیم می کند ، علاوه بر ایجاد احساس غرور و خودبرتر بینی  برای عده ای ، موجبات ایجاد خشونت و کینه مقدس میان انسان ها را  فراهم می آورد .

3- دین از آنجا که برخی خشونت های مقدس را مجاز می شمرد ، لذا موجب می شود که عده ای بتوانند به بهانه دین و با پوشش دین ، بیش از آنکه دین گفته یا در جایی که دین نگفته ، به عداوت با دیگر انسان ها برخاسته و به کین کشی و عقده گشایی شخصی بپردازند .

4- دین از آنجا که با روابط نامشروع جنسی مخالف است و انسان نیز ذاتا پست و هوس پرست و لذت جوست ، لذا همین امر موجبات ناخرسندی و سرخوردگی روحی- روانی انسان را فراهم می آورد ، اساسا از آنجا که دین با گناه مخالف است و بسیار " نه " می گوید ، خود این مخالفت ها و نه گفتن ها ، موجب کم نشاطی ، دلمردگی و افسردگی مردم می شود.

5- دین از آنجا که معمولا خدا محور است و پدر را معادل خدا در خانواده  می شمرد ، لذا معمولا  روی چندان خوشی به زنان نشان نمی دهد و موجب ایجاد محدودیت برای زنان ، بیش از مردان ، می شود.

6- دین معمولا با هنر و فلسفه و مسایلی این چنینی ، به بهانه غفلت زا بودن آنان و یا گمراه کننده بودن آنان و یا لهو و لعب و بیهوده بودن آنان ، رابطه خوبی ندارد و لذا اگر به طور کامل آنها را طرد نکند ، به شدت آنها را محدود می کند  و می کوشد به هر طریقی که هست آنها را خادم خود کند .

7-دین از آنجا که از لحاظ آسمانی خدامحور و از لحاظ زمینی خانواده محور است ، مانعی جدی برای شکل گیری فردیت و تشخص فردی است. و باید دانست که به وجود نیامدن فردیت و شخصیت مستقل انسانی ، از اصلی ترین موجبات فلاکت و عقب ماندگی است .

8- دین از آنجا که خدا محور است و انسان محور نیست لذا به نزد آن ، کرامت و منزلتی که انسان در تفکر اومانیستی دارد ندارد . به تبع آن در جوامع دینی و نیز حکومت های دینی نیز انسان ها منزلت و مرتبتی ، که هم نوعان ایشان در حکومت های غیر دینی دارند ، ندارند و خودشان نیز در جامعه برای یکدیگر چنان شانی قایل نیستند .

9-دین از آنجا که احتیاج به پاسدار دارد  ، یا به عده ای مجال می دهد که خود را پاسدار دین گردانند ، لذا همین امر موجب می شود گروهی به نام روحانیون به وجود آیند ، روحانیون معمولا قدرت طلب ، خودکامه و جاه جو ،  معمولا حسود و تمامیت خواه و نیز دارای تعصب شدید صنفی می باشند . که همین امر ، یکی از عوامل تنش زا و نشاط زدا در جامعه است . البته روحانیون ، از آنجا که از دین ارتزاق می کنند و کار مولد انجام نمی دهند معمولا از نظر مالی وابسته به دیگر اقشار جامعه هستند و از این راه تا حدودی موجب فشار مالی بر دیگر اقشار می شوند .

10- دین توجه اصلیش به روح سازی و آخرت و جاودانگی است و معمولا به این دنیا کم توجهی می کند ؛ به تبع آن دین داران نیز به دنیا کم توجهی می کنند . در واقع دین داران آن شور و نشاط کافی برای آبادی دنیا ، که لازمه آن گناه و معصیت و حتی ظلم و جور است ، را ندارند . از همین رو دنیایی که دینداران دارند به نسبت دنیای بی دینانان ویران تر و خراب تر است .

به هر روی دین نیز همان گونه که گفته آمد همانند همه چیز در این عالم  ، وجهی جلالی دارد و وجهی جمالی . اما پرسش اینجاست که آیا می توان این دو وجه را به یک وجه اعلا و وجه اعظم بدل کرد ؟  این پرسشی است که چه بسا آیندگان بدان جواب خواهند داد و البته به نظر ما اگر علمای اسلام نیز خود با توجه به شرایط جدید پرچمدار اصلاحات درون دینی و ایجاد تغییرات درون زا در فروع با حفظ اصول اساسی اسلام باشند ( که همانطور که گفتیم با اجتهاد مدام منتقدانه ، منتقد به دو سو : به فتاوای سلف صالح در فروع و به وضعیت امروز جامعه در اصول و ایجاد فقه سهل و  سیال که متکی بر دو منبع قرآن و عقل باشد ، میسر خواهد بود ) با این تدبیر است که پیش از آنکه اسلام به سرنوشت مسیحیت دچار شود ، با اصلاحات درونی می توانند ضمن تضمین پیشرفت مادی و مدرن کشور از فروافتادن جامعه در بحران های دنیای مدرن نیز جلوگیری کنند ( دنیای مدرن حاصل اصلاح تحمیلی از برون دین است و نه اصلاحات درون زا  ) مهمترین این بحران ها ، نیهیلیست و بی معنایی و ولنگاری اخلاقی است که نتیجه قهری اصلاح  برون دینی مسیحیت است و ان شاء الله ما مسلمانان با اصلاح درون زا از افتادن در ورطه بحران معنا و بی اخلاقی ممانعت به عمل آوریم . 

 

 

 

بسمه تعالی

35-نگاهی به تکامل تاریخ از دیدگاه قرآن و حدیث

رضا مهریزی

کارشناس الهیات و معارف اسلامی

 

 

صدر سخن :

در غرب مساله تکامل تاریخ و جامعه در دوران جدید مورد توجه قرار گرفته است .  شاید اولین فیلسوفی که به طور نظام مند به طرح تکامل تاریخ پرداخت هگل فیلسوف آلمانی بود بعدها مارکس این نظر ایده آلیستی هگل را زیر رو رو کرد و به شکل ماتریالیستی مطرح کرد .اما متاسفانه در جهان اسلام این مساله تا جایی که می دانیم چندان مورد اعتنا نبوده است و این از بزرگترین ضعفهای مسلمین است که به حرکت و تکاپو و پیشرفت تاریخ اعتقادی ندارند و متاسفانه از دل همین اندیشه است که تفکرات سلفی گری و واپس گرایانه بیرون می آید.  ما در این جستار می کوشیم مساله تکامل تاریخ را از دیدگاه قرآن و حدیث بررسی کنیم .

 

اصل سخن

 الف ) منظور از تکامل تاریخ و تمدن هم بعد مادی است و هم بعد معنوی  :

منظور از پیش آمدن و ارتقا این است که همه چیز یک تمدن  اعم از ابعاد مادی یعنی عالم برون گوهر آدمی و ابعاد معنوی یعنی عالم درون گوهر آدمی ، آباد شود و بهبود یابد و بهتر شود و اتساع و اشتداد بیابد . باید بدانیم هم عالم برون گوهر آدمی و هم عالم درون گوهر آدمی بدترین عالم های ممکن است و در حالت طبیعی ، ویران و خراب و فاسد است و از آن بدتر متصور نیست . و وظیفه و رسالت آدمی و هدف از آفرینش او ، آنست که این دو عالم ویرانه و کثیف و بدترین را ، آباد و بهترین کند و هر چه این دو عالم را آبادتر کند ، بر مرتبه انسانیت او افزوده می شود . البته این را بگوییم که غالبا منظور از تکامل و فراز شدن تمدن در امور مادی و برون گوهر مثل علم و هنر و فلسفه و تکنولوژی برای همگان روشن و کاملا قابل فهم است چرا که بشر در این امور توانسته جهان ویران را تا حدودی آباد گرداند و بدترین عالم ممکن را کمی بهتر گرداند . ولی در خصوص اینکه امور معنوی و درون گوهر مثل ایمان و پرهیزگاری و جاودانگی نیز با گذشت زمان تکامل یافته و منزه تر و بی غل و غش تر شده و پالوده تر شده است ؛ کسی آن را نمی پذیرد و معمولا افراد نسبت به ایمان دیدی گذشته گرا دارند و ایمان ناب را مخصوص سلف صالح می دانند . در حالیکه حقیقت اینست که هم علم و هم  ایمان هر چقدر زمان گذشته و فراز آمدیم اینها نیز فراز تر گشته اند و اساسا تکامل تاریخ بی تکامل ایمان معنای درست و کاملی نخواهد داشت .

آیه 106 سوره بقره به مساله تکامل بشری اشارتی دارد :

«مَا نَنسَخْ مِنْ آيَةٍ أَوْ نُنسِهَا نَأْتِ بِخَيْرٍ مِّنْهَا أَوْ مِثْلِهَا أَلَمْ تَعْلَمْ أَنَّ اللّهَ عَلَىَ كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ»

ترجمه :  « هر آیه و نشانه ای را  نسخ یا متروک می کنیم بهتر از آن یا همانند آن را می آوریم آیا نمی دانستی که خداوند بر هر چیز تواناست ».

از آنجا که کلیت عالم و نیز اجزای عالم ، اعم از تک تک افراد انسان و نیز تمامی اشیاء و نیز تمام امور حقیقی و اعتباری مثل : انسانهای مختلف ، خانواده های متفاوت ، جامعه های مختلف و تمدن های گوناگون ، نشانه و آیه و اسم خداست و جهان سراسر پر از  آیه ها و اسم های خداست ؛ می توان با استفاده از آیه بالا حدس زد که هر چیزی که از این عالم نسخ می شود و یا در واقع نابود می شود ، چیزی بهتر و فرازتر از آن یا حداقل مثل آن توسط خدا آورده می شود و این نزدیک به همان مفهومی است که ما از تکامل تاریخ در نظر داریم .

علاوه بر آیه بالا از آیه 48 زخرف نیز می توان مفهوم تکامل تاریخ را استنباط کرد :

« وَمَانُرِيهِمْ‌مِنْ‌آيَةٍإِلاَّهِيَ‌أَکْبَرُمِنْ‌أُخْتِهَاوَأَخَذْنَاهُمْ‌بِالْعَذَابِ‌لَعَلَّهُمْ‌يَرْجِعُونَ‌»

.ترجمه :  ما هیچ آیه ای به آنان نشان نمی دادیم مگر اینکه از دیگری بزرگتر بود و آنها را به انواع عذاب گرفتیم شاید بازگردند .»

از آنجا که تک تک انسانها و تاریخ و جامعه و تمامی تمدن های بشری یک سر آیتی از آیات و اسمی از اسمای خداست از این آیه هم می توان تکامل تاریخ را فهمید .

 در زیر ما احادیثی را می آوریم که به همین تکامل تاریخ و به تبع آن تکامل ایمان اشاره دارند ( همانطور که گفتیم تقریبا همگان به تکامل و ترقی مادی و برون گوهر آدمی باور دارند ولی گروهی به تعالی و تکامل معنوی و درون گوهر باور ندارند ، که ما در ادامه روایاتی در خصوص تکامل و تعالی معنوی نیز می آوریم ) :

عُلَماءُ اُمَّتی أفضَلُ مِن أنبِیاءِ بَنی إسرائیل  : دانشمندان امت من از پیامبران بنی اسراییل برترند . ( باید توجه داشت همانطور که هر پیامبراولوالعزمی نسبت به پیامبر پیش از خود برتری ایمانی دارد پس از پیامبر اسلام نیز چنین است و حتی می توان گفت پیروان پیامبر اسلام نیز گاه بر خود ایشان فضیلت دارند ) .

ـ سُئل‌ علي‌ بن‌ الحسين عليه السلام عن‌ التوحيد، فقال‌: ان‌ الله‌ تعالي‌ علم‌ انه‌ يكون‌ في‌ اخرالزمان‌ اقوام‌ متعمقون‌ فأنزل‌ الله‌ تعالي‌: «قل‌ هو الله‌ احد، الله‌ الصمد» و الايات‌ من‌ سورة الحديد الي‌ قوله‌: و هو عليم‌ٌ بگوهرالصدور، فمن‌ رام‌ ماوراء ذلك‌ فقد هلك

از امام‌ سجاد عليه السلام درباره توحيد پرسيده‌ شد، حضرت‌ فرمود: خداوند دانست‌ كه‌ در آخرالزمان‌ گروه‌هايي‌ اهل‌ تعمق‌ يافت‌ خواهند شد، لذا سوره‌ توحيد و آياتي‌ از سوره‌ حديد را [آيات‌ 1 تا 6] نازل‌ فرمود؛ حال‌ هر كس‌ در پي‌فهم‌ فراتر از اين‌ آيات‌ بر آيد، نابود خواهد شد.

عن ابی عبدالله قال : قال رسول الله : سيأتي قوم من بعدكم ، الرجل الواحد منهم له أجر خمسين منكم ، قالوا : يا رسول الله نحن كنا معك ببدر وأحد وحنين ونزل فينا القرآن ، فقال : إنكم لو تحملوا ما حملوا لم تصبروا صبرهم "

از امام صادق ( ع ) نقل شده است که فرمود : پيامبر ( ص ) فرمود : قوم و گروهى بعد از شما خواهند آمد ، كه اجر و پاداش يك مرد آنها با پاداش و اجر پنجاه نفر از شما برابر باشد . گفتند : اى رسول خدا ( صلى الله عليه وآله ) ما در ( جنگ ) بدر و احد و حنين با شما بوديم و قرآن در زمان وميان ما نازل شد . حضرت در پاسخ فرمود : اگر به اندازه آنها بار تكاليف بر دوش شما گذاشته شود تحمل نمىكنيد و مانند آنها صبر نداريد.

در شرح احوال روزهای پایانی عمر مبارک پیامبر اسلام نیز آمده است :

وقبل الوفاة بـ 9 أيام نزلت آخر آية من القرآن 

(281 بقره  واتقوا يوما ترجعون فيه إلي الله ثم توفي كل نفس ما كسبت وهم لا يظلمون) ..

وبدأ الوجع يظهر علي الرسول صلى الله عليه وسلم

فقال : أريد أن أزور شهداء .

فذهب إلي شهداء أحد ووقف علي قبور الشهداء

 و قال : السلام علیکم یا شهداء احد ، انتم السابقون و انا ان شاء الله بکم لاحقون و انی ان شاء الله بکم لاحق .

وأثناء رجوعه من الزيارة بكي رسول الله صلى الله عليه وسلم

 قالوا : ما يبكيك يا رسول الله ؟

اشتقت إلي إخواني قال :

یا رسول الله ؟  أولسنا إخوانك قالوا :

قال : لا انتم اصحابی ، اما اخوانی فقوم یاتون من بعدی یومنون بی و لا یرونی .

اللهم انا نسالک آن نکون منهم  : 9  روز پیش از رحلت پیامبر ، آخرین آیه قرآن نازل شد

« و از روزی بپرهیزید که در آن روز ، شما را به سوی خدا بازمی گردانند سپس به هر کس ، آنچه انجام داده ، به طور کامل باز پس داده می شود ، و به آنها ستم نخواهد شد 281 بقره » . 

و آثار درد بر پیامبر خدا هویدا گشت . پس فرمودند : که می خواهم به زیارت شهدای احد بروم .

پس به سوی مزار شهدای احد رفتند و کنار قبورشان ایستادند و فرمودند : سلام بر شما باد . شمایی که بر ما پیشی گرفتید و ما هم ان شا الله به شما می پیوندیم و من هم ان شا الله به شما می پیوندم .

به هنگام بازگشت از زیارت شهدا پیامبر خدا گریستند .

از ایشان پرسیدند : ای پیامبر خدا چرا می گریید ؟

ایشان فرمود : از اشتیاق دیدار برادرانم

گفتند : مگر ما بردرانتان نیستیم یا رسول الله ؟

پیامبر فرمود : نه شما یاران من هستید ولیک برادرانم گروهی هستند که پس از من می آیند و بی آمکه مرا دیده باشند به من ایمان می آورند .

{ و سپس فرمودند } خداوندگارا از تو درخواست می کنیم که ما را از شمار ایشان بشمار.

در حدیث دیگری هست که :

 قال الصادق علیه السلام  :  « الْعِلْمُ‏ سَبْعَةٌ وَ عِشْرُونَ‏ حَرْفاً فَجَمِیعُ مَا جَاءَتْ بِهِ الرُّسُلُ حَرْفَانِ فَلَمْ یَعْرِفِ النَّاسُ حَتَّى الْیَوْمِ غَیْرَ الْحَرْفَیْنِ فَإِذَا قَامَ قَائِمُنَا أَخْرَجَ الْخَمْسَةَ وَ الْعِشْرِینَ حَرْفاً فَبَثَّهَا فِی النَّاسِ وَ ضَمَّ إِلَیْهَا الْحَرْفَیْنِ حَتَّى یَبُثَّهَا سَبْعَةً وَ عِشْرِینَ حَرْفاً » .

امام صادق علم و دانش بیست و هفت حرف است و همه آنچه پیامبران آورده‌اند تنها دو حرف آن است و مردم تاکنون جز به آن دو حرف آشنایی ندارند و هنگامی که قائم ما قیام کند، بیست و پنج حرف دیگر را بیرون می‌آورد، آن را بین مردم نشر و گسترش می‌دهد و آن دو حرف را نیز ضمیمه می‌کند و مجموع بیست و هفت حرف را در میان مردم منتشر می‌سازد » .

در حدیثی دیگری نیز از امام صادق ، به عنوان نماد کامل ایمان در زمان خودش ،  نقل است که در مورد حضرت صاحب الزمان ، به مثابه نماد اتم و اکمل ایمان در آخر الزمان ، فرمودند :

« قال لو ادرکته لخدمته ایام حیاتی  : اگر ایشان را درک می کردم در طول زندگی ام حتما به او خدمت می کردم ».

بنابراین علی رغم این تصور که ایمان واقعی در میان گذشتگان و به اصطلاح سلف صالح بوده است می بینیم که ایمان واقعی در میان آیندگان و خلف اصلح خواهد بود . چرا که هر چه زمان جلوتر آمده و والاتر گشته است ایمان و مومنان نیز از شوائب و ناخالصی ها پاک تر شده اند . آیا ایمان مومنان در عصر معصیت و غلیان شهوت و ماهواره و اینترنت و فیلم های پورن و انواع و اقسام وسایل گناه و معصیت و شهوت محکم تر است یا ایمان صحابی ساده دلی که در معرض هیچ کدام از این آلودگی هایی نبودند ؟! آیا ایمان مومنان در عصری که بسیاری از پیش فرض های دینی با نظریات علمی متزلزل یا ویران شده است آسان تر است یا ایمان صحابی بی اطلاع و کم سوادی که در عصر جهالت و بی خبری می زیستند و هیچ سخنی از چنین چیزهایی نبود ؟!

ایمان هرچه والاتر آمده ناب تر و ایمان تر شده ( همچنان که کفر نیز هر چه جلوتر آمده ناب تر و کفر تر شده است ) امروز بسیاری از ابهامات و موهومات به ضرر دین و ایمان کهنه ، روشن گشته و همین امر موجب شده روز به روز از شمار مومنان هم کاسته شده است . این مرحله چونان سیر مرغان است به سوی سیمرغ که در هر قدمی مرغی پا پس کشیده است و تا رسیدن به حضرت سیمرغ راهی دراز مانده است .

به هر روی ایمان روز به روز از خرافات و موهومات کهنه مبرا تر می شود. ایمان کهنه در حال پوست انداختن است و ایمانی نو و بی خرافه در حال متولد شدن است که بسیاری از مومنان کهنه تاب آن را ندارند .

به هر روی مومنان هرچه بیشتر به سوی حضرت سیمرغ پر می کشند زبده تر و شایسته تر و زیباتر می شوند و حقیقتا اینها خلف اصلحند .

وَ لَقَدْ کَتَبْنا فِي الزَّبُورِ مِنْ بَعْدِ الذِّکْرِ أَنَّ الْأَرْضَ يَرِثُها عِبادِيَ الصَّالِحُونَ 105 سوره انبیا : و به حقیقت ، در زبور  و پس از تورات ، نوشتیم که زمین را  بندگان شایسته من به ارث خواهند برد.

جالب آنکه در آیه قرآن نفرمود : بنده شایسته من وارث زمین خواهد شد . بلکه فرمود بندگان شایسته من .

ب ) پایان تاریخ :  

در منظری که ما از آن به تاریخ بشر می نگریم ، چهار تمدن به عنوان تمدن های اصلی و محوری و دامنه دار تاریخ شمرده می شوند ( پیش از این چهار تمدن نیز تمدن های کوچکی بودند که در شمار تمدن های بزرگ و محوری محسوب نمی شوند این تمدن ها از آنجا که آنچه می پرستیدن مظاهر طبیعت بود ، اغلب مظهر اسما جلالی خدا بودند ) این چهار تمدن ، عبارتند از  : تمدن ایران هخامنشی ، تمدن یونان و روم باستان ، تمدن اسلام و ایران ، تمدن غرب مدرن . ) ملاک ما برای انتخاب تمدن های بزرگ ، بدین قرار است : 1- داشتن جهان بینی و تفسیر از هستی منقح و روشن و به نسبت زمان خود ، پیشرفته تر و قانع کننده تر که به عنوان محور اصلی ، دیگر ارکان تمدن بر حول آن شکل گیرند و پیش روند. 2- داشتن وسعت و بزرگی جغرافیایی و سرزمینی. 3- برخورداری از قدرت بیشتر در ساماندهی و فرمانروایی بر تمدنهای کوچکتر. 4- قرار داشتن بر گلوگاهها و چارراههای جهانی. 5- تاثیرگزاری فزونتر بر تمدنهای و ملتهای دیگرِ همزمان .6- مدت زمان طولانی ترِ اقتدار و شکوفایی. 7- داشتن بیشترین دنباله و دامنه در تاریخ حتی بعد از دوران شکوفایی. بر اساس همین معیار هاست که ما تمدن هایی مثل چین و هند و مصر و ... در زمره این چهار تمدن محوری قرار ندادیم ).

به هر ترتیب ، اولین تمدن بزرگ و دامنه دار كه تاریخ جدید با آن شروع می شود و جهان با ظهور آن وارد ساحتی تازه و نفیس می شود ؛ تمدن ایران هخامنشی است ، ( البته پیش از تمدن ایران هخامنشی نیز تمدن های کوچکی بودند که یا مظهر اسم جلالی بودند یا مظهر اسم جمالی ، اما نخستین تمدن بزرگ و دامنه دار تمدن ایران هخامنشی است ).

در هر حال تمدن ایران هخامنشی نخستین تمدن بزرگ و دامنه دار است ؛ تمدنی که زاده نكاح تمدن های خردتر یعنی ماد و بین النهرین و فنیقیه و به ویژه پارس است . روح این تمدن " ایمان به ثنویت مینوی " است و مظهر اسم جمالیِ ابتدایی و بدوی خداست و در واقع تمدنی تائب ، ذکر مدار ، اهل تفقه ارجاعی ، گذشته گرا ، مردینه محور ، معناگرا ، شفاهی ، نیایش اندیش ، عمودی ( ایشان و من ) ، عدالت طلب ، اهل باید و تکلیف ، صبور ، قانع ، حیامند ، محزون و نیز تمدنی از بالا به پایین ، تک صدایی ، بی تنوع و بی تکثر ، نوری و خلاصه به دنبال ایجاد نمایی در اقلیم درون ذات است ( چه بسا گیو مردم در این تمدن به علت محیط صعب زیست به ایجاد نمایی در اقلیم درون ذات دست می یازد ) .  پس از تمدن ایران هخامنشی ، دومین تمدن بزرگ و دامنه دار تاریخ ، یعنی تمدن یونان و روم باستان پا به عرصه می نهد ؛ كه حاصل نكاح تمدن های ایران و ایونیه و مصر و روم و به ویژه دولتشهر آتن است؛ روح تمدن یونان و روم باستان " اعتقاد به كاسموس ناسوتی " است كه در واقع مظهر اسم جلالیِ ابتدایی و بدوی خداست و در واقع تمدنی طاغی ، فکر مدار ، اهل تامل ابداعی ، آینده گرا ، مادینه محور ، ماده گرا ، کتبی ، نمایش اندیش ، افقی ( من و تو ) ، آزادی طلب ، اهل هست و حق ، عجول ، حریص ، هرزه گر ، مسرور و نیز تمدنی از پایین به بالا ، چند صدایی ، متنوع و متکثر ،  ظلماتی و خلاصه به دنبال ایجاد نمایی در اقلیم برون ذات است ( چه بسا گیو مردم به علت محیط مساعد زیست به ایجاد نمایی در اقلیم برون ذات می پردازد ). سومین تمدن بزرگ و دامنه دار ، تمدن اسلام و ایران است كه فرزند نكاح تمدن های ایران و اعراب و یونان و به ویژه دین اسلام است و روح آن " ایمان به توحید قرآنی" است و در واقع مظهر اسم جمالیِ جلو رفته و پیش آمده خداست و تمدنی است تائب ، ذکر مدار ، اهل تفقه ارجاعی ، گذشته گرا ، مردینه محور ، معناگرا ، شفاهی ، نیایش اندیش ، عمودی ( ایشان و من ) ، عدالت طلب ، اهل باید و تکلیف ، صبور ، قانع ، حیامند ، محزون و تمدنی از بالا به پایین ، تک صدایی ، بی تنوع و بی تکثر ، نوری و خلاصه به دنبال ایجاد نمایی در اقلیم درون ذات است ( چه بسا گیو مردم به علت محیط صعب زیست به ایجاد نمایی در اقلیم درون ذات دست می یازد ) . پس از آن چهارمین تمدن بزرگ و دامنه دار ، تمدن مدرن غرب است كه مولود نكاح تمدن های اسلام و ایران و یونان و روم و به ویژه مدرنیته است و روح آن " اعتقاد به انسان به عنوان محور همه چیز یا همان اومانیسم " است كه در واقع مظهر اسم جلالیِ جلو رفته و پیش آمده خداست و تمدنی است طاغی ، فکر مدار ، اهل تامل ابداعی ، آینده گرا ، مادینه محور ، ماده گرا ، کتبی ، نمایش اندیش ، افقی ( من و تو ) ، آزادی طلب ، اهل هست و حق ، عجول ، حریص ، هرزه گر ، مسرور ، تمدنی از پایین به بالا ، چند صدایی ، متنوع و متکثر  ، ظلماتی و خلاصه به دنبال ایجاد نمایی در اقلیم برون ذات است ( چه بسا گیو مردم به علت محیط مساعد زیست به ایجاد نمایی در اقلیم برون ذات می پردازد ).

 و سرانجام پس از این چهار تمدن که مظاهر اسمای جلالی و جمالی حق بوده اند ( باید توجه داشت فروزه ها و ویژگی هایی که برای دو نوع تمدن جمالی و جلالی بر شمردیم در مظاهر ابتدایی ، به شکل بسیار بدوی و کمرنگ وجود دارند ولی با این حال  به هم شبیه و نزدیک هم هستند که بذر و زمینه تفاوت در آنها وجود دارد ، اما در مظاهر پیش آمده این تفاوتها  بسیار پر رنگ و پیشرفته و برآمده می شوند و بسیار قوی تر از مظاهر ابتدایی ظهور می یابند ) . در هر روی در پنجمین خان ، اگر خدا و خلقش اراده کنند ، واپسین تمدن كه افراخته ترین و افروخته ترین تمدن ها و میوه پیوند تمدن مدرن غرب و اسلام و ایران است ظهور می كند.

( البته ظهور این تمدن پایانی ، بسته به اراده خلق و حق دارد که اراده حق و خلق در طول یکدیگرند و تا خلق نخواهد خدا نیز به طور تکوینی نخواهد خواست ، هر چند به طور تشریعی بخواهد « إِنَّ اللَّهَ لا يُغَيِّرُ ما بِقَوْمٍ حَتَّى يُغَيِّرُوا ما  بِأَنْفُسِهِم. آیه 11 سوره رعد » و خود اراده خلق نیز برآمده از ترکیب هفت عامل است : نوع هبوطگاه ، ویژگیهای بدنی ، عقل ، عقده ، تجربه حسی ، عاطفه و شهود ؛ در واقع ترکیب این 7 عامل می شود اراده خلق که این اراده ابتدا در خیل خیال متخیل می شود و آنگاه بروز می یابد و به همین جهت پیش بینی کردن اراده و عمل خلق بسیار دشوار است . به هر روی تا خلق اراده نکند ، حق هم اراده تکوینی نمی کند و تمدن جدید ظهور نمی یابد . هر چند اراده تشریعی حق بر ظهور چنین تمدنی و کمال بشر در هر دو اقلیم برون ذات و اقلیم درون ذات است )  .

در هر حال این تمدن مولود نهایی رقابت ها و سپس نكاح های متوالی اسمای خداست و در واقع آن را باید نمود اسم الاسمای ، چه اسم جلالی و چه اسم جمالی ، دانست و مظهر اسم اعظم خدا تلقی كرد . در واقع حرکت روی به افراز شدن و فروزان گشتن گیو مردم ، در دو سوآیات انفسی و آفاقی ، به هم می رسند و چنین می شود که مردم افراخته و افروخته و تمدن افراخته و افروخته دوشادوش هم پا به هستی می گذارند و این تحقق همان وعده قرآنی است که فرمود : « سَنُريهِمْ آياتِنا فِي الْآفاقِ وَ في‏ أَنْفُسِهِمْ حَتَّى يَتَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ أَوَ لَمْ يَکْفِ بِرَبِّکَ أَنَّهُ عَلى‏ کُلِّ شَيْ‏ءٍ شَهيدٌ . 53 سوره فصلت ».

در این تمدن ، گیو مردمی ژرف ترین و بی کران ترین و بدیع ترین و نو ترین ایجاد نمایی ، البته به طور هم عرض و هم ارز ، در هر دو اقلیم برون ذات و اقلیم درون ذات ، را می کند و به این ترتیب از فساد نسیان سراسر نفس و فراموشی تمام خویشتن خویش ، که موجب درد از همه ی خود ، بیگانگی و رنج بردن از استضعافی که ناشی از تحت تسلط اسمای تک بعدی و ناقص و نا اعظم بودن است ، و گیو مردمی در کل تاریخِ بدان مبتلا بوده ، نجات می یابد . « وَنُرِيدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا فِي الْأَرْضِ وَنَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَنَجْعَلَهُمُ الْوَارِثِينَ . 5 سوره قصص » این آخرین خان تمدن بشری است که  ان شا الله گیو مردمی را وارد مرحله نهایی تكامل ، که نوروز حقیقی بشریت است ، می كند و زمین را به نور خدا روشن خواهد كرد ( وَ أَشْرَقَتِ الْأَرْضُ بِنُورِ رَبِّها . آیه ۶۹ سوره زمر ) تمدنی كه آن را می توان " تمدن اشراق " نامید ...

حاصل سخن :

انقلاب اسلامی بهمن ایران که محصول پیوند ایران و اسلام ( اسلام به عنوان آخرین حد تکامل ادیان ابراهیمی منظور نظر است که اثر ارزش های اخلاقی و معنوی ادیان ابراهیمی در دل آن مکنون است ) و مدرنیته غربی است و در پی ایجادنمایی روزافزون و آزادانه ، در هر دو عالم درون گوهر و برون گوهر و پرهیز از برتری دادن یکی بر دیگری ، است ؛  را باید آغازی بر پایان تمدن غرب مدرن و دیباچه ای بر ظهور تمدن اشراق که ، تمدن کامل و کاملترین تمدنها و مظهر اسم اعظم خداست ، تلقی کرد. ( البته منظور از کامل چه در اصطلاح " مردمی کامل" و چه در اصطلاح " تمدن کامل"  این است که : اولا آن چیز و آن کس از مراحل ابتدایی و متوسطِ حرکتِ خود گذشته و به مرحله قابل قبولی از کمال و تعالی رسیده است و دوما آنکه وی راه و راهبرد راستین را برای تکامل بیشتر  شناخته است . و روشن است که این سخن ، به معنای انسداد راهِ اکمل شدن نیست ، چرا که اساسا تا مردم بر زمین می زید ، تکامل وجود دارد ).  به هر روی با برقراری تمدن کامل است که مولود تمدن کامل که انسان کامل است از دل آن تمدن کامل ظهور خواهد کرد . ابرمردی کامل که منجی نوید داده شده و موعود ادیان و تتمه دور زمان است و همگان چشم به راه او داشتند و او که خود مولود تمدن کامل است می تواند مولد تمدنی کاملتر نیز می شود و بدین ترتیب تاریخ مردم به پایان خواهد رسید.

نکته پایانی آنکه مسلمانان باید از این پس ، کعبه آمال خود را در آینده ببینند نه در گذشته و دست از افکار سلفی گرایانه بردارند و چشم به آینده بدوزند و نسبت به آینده نوستالژی داشته باشند و نه گذشته . انسان فرزند فرداست و نه فرزند دیروز  و باید دانست که  آینده هر چه باشد قطعا از گذشته بهتر است و این بهتری هم از لحاظ مادی است و هم از لحاظ معنوی .

 

 

بسمه تعالی

عنوان جستار :

36-آیا دستیابی به سلاح هسته ای به نفع ماست ؟

رضا مهریزی

برای پاسخ به پرسشی که عنوان مقاله است ؛ ابتدا باید بیان کرد که کشور ما فعلا در وضعیت « قدرت برزخی » قرار دارد ؛ یعنی : نه آنچنان غنی و قوی است که غرب  ، قدرتش را قبول کند و آن را به عنوان قدرتی نوظهور بپذیرد ؛ مثل اتفاقی که برای چین افتاد ؛ و نه آنچنان ضعیف است که او سیادت و آقایی غرب را قبول کند ؛ مانند اکثر کشورهای جهان . لذا برای برون رفت از وضعیت برزخی فعلی و ارتقای جایگاه کشور در خارج ، خاصه به نزد همسایگان و نیز در داخل به ویژه در نزد جوانان ، که بسیاری از ایشان دچار بحران هویت و خودباختن ، شده اند ؛ یکی از کارها ، نه همه کارها همچون کره شمالی ،  دسترسی به اسلحه هسته ای است . ما حدود 20 سال است که سخت ترین تحریم ها را بر گُرده خویش متحمل شده ایم ولی چیز چشمگیری ، دستگیرمان نشده است (  به قولی : شده ایم چوب دو سر سوخته  ) بنابراین باید به اسلحه هسته ای دست یابیم  ؛ باید توجه داشت که اگر ما تا صبح قیامت هم قسم جلاله بخوریم که اسلحه هسته ای نمی خواهیم و نمی سازیم غربی ها قول ما را قبول نمی کنند و به کلام ما مومن نخواهند شد ؛ حالا که چنین است و سخن ما را نمی پذیرند پس بهتر است ما نیز جواب بی اعتمادی ایشان را بدهیم و توهم ایشان را به واقعیت بدل کنیم و اسلحه هسته ای بسازیم . تا حداقل دیگر شرمنده خویشتن نشویم و آیندگان نیز ما را شماتت نکنند که : این همه تحریم را متحمل شدند ولی کاری از پیش نبردند و کشور را پیشرفتی ندادند . به ویژه اینکه یک همسایه ما ( پاکستان ) بمب اتم دارد و دو همسایه دیگر ما (  ترکیه و امارات ) نیروگاه هسته ای شان را افتتاح کرده اند و برنامه هسته ایشان را آغاز نمودند و همسایه دیگر ( عربستان ) نیز در تکاپوی شروع برنامه هسته ای خویش است . البته علاوه بر این کشورهای نسبتا دوست ؛ دشمن اصلی ما ( اسرائیل ) نیز کلاهکهای هسته ای متعددی دارد و لذا ساخت سلاح هسته ای دیگر برای جلو زدن نیست بلکه برای عقب نماندن است چرا که ما اگر  بیشتر از این تردید و تعلل کنیم ، مثل باقی امور و کارهایمان که شروع خوب و پایان ضعیفی داشتیم ، در این مورد هم به همان سرنوشت دچار می شویم .

البته این را هم بگوییم که سلاح هسته ای ، برای زدن و به کار بردن نیست بلکه برای قدرت نمایی و بالا بردن قدرت چانه زنی در عرصه بین المللی و منطقه ایست . چه بسا اگر ما از سلاح هسته ای برخوردار بودیم ؛ چنین توسط طالبان و  الهام علی اف مورد تمسخر و تحقیر و تهدید قرار نمی گرفتیم . جالب اینکه ما ادعا داریم که به بزرگترین قدرت جهان ، یعنی آمریکا ، باج نمی دهیم ولی به ضعیف ترین و فقیر ترین کشورها ؛ مثل : افغانستان ِطالبان و آذربایجان ِعلی اف ،  باج می دهیم . بنابراین ما چاره ای جز ساخت سلاح هسته ای نداریم و سیر در این سبیل ِسَداد ، به صلاح ماست . و بر ماست که با استواری و اعتماد به نفس در این راه پای فشریم تا مشقات و مشکلات کمر شکنی که تاکنون متحمل شدیم به هدر نرود و ضمنا در داخل هم اعتماد به نفس و غرور ملی را تقویت کنیم و در خارج نیز اعتبار کشور را در جایجای جهان و به ویژه در نزد همسایگان افزایش دهیم . ( در اینجا نکته ای وجود دارد که ذکرش چه بسا بجا باشد و آن اینکه نگارنده احساس می کند ، در میان مردم و نیز مسئولان ، هنوز اعتماد به نفس کافی و وافی و آمادگی روانی برای برخورداری از بمب اتمی و سلاح هسته ای وجود ندارد و شاید این عدم اعتماد به نفس موجب شده آنقدر دستیابی بدان سلاح ، طولانی شود البته این یک حدس است و نیاز به اثبات دارد ولی به هر روی چه بسا حدسی صادق باشد ) . مساله دیگری که وجود دارد این است که آیا برخورداری از سلاح هسته ای هم ساز اسلام و قرآن هست یا خیر ؟

در پاسخ باید گفت طبق نص صریح قرآن در آیه 60 سوره انفال « وَأَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ وَمِنْ رِبَاطِ الْخَيْلِ تُرْهِبُونَ بِهِ عَدُوَّ اللَّهِ وَعَدُوَّكُمْ وَآخَرِينَ مِنْ دُونِهِمْ لَا تَعْلَمُونَهُمُ اللَّهُ يَعْلَمُهُمْ ؛ ترجمه از حسین انصاریان : و در برابر آنان آنچه در قدرت و توان دارید از نیرو [و نفرات و ساز و برگ جنگی] و اسبان ورزیده [برای جنگ] آماده کنید تا به وسیله آنها دشمن خدا و دشمن خودتان ودشمنانی غیر ایشان را که نمی شناسید، ولی خدا آنان را می شناسد بترسانید ».

می بینید در این آیه شریفه صراحتا از دستور خداوند به ضرورت دستیابی به اقسام سلاح سخن به میان آمده است . که البته این دستیابی ، برای ترساندن و تاراندن دشمنان است و ما نیز گفتیم سلاح هسته ای در شرایط فعلی تنها برای عرض اندام و پایمال قدرتهای قدر نشدن است و نه زدن و به کار بردن.

البته در پایان این را هم مجددا ذکر می کنیم که تنها یکی از کارهای قدرتمند شدن اسلحه هسته ایست و کارهایی چون « انقلاب الهیاتی » و از آن مهمتر « انقلاب اقتصادی » هم وجود دارد تا وضعیت مردم بهبود یابد و امکان زندگی شرافتمندانه توام با آرامش ( که میوه انقلاب الهیاتی است ) و زیست همراه با آسایش ( که ثمره انقلاب اقتصادی است ) برای همه هم وطنان مهیا شود  . ان شاء الله .

بسمه تعالی

عنوان :

درآمدی بر جامعه شناسی انتقادی ابراهیمی

نویسنده :

رضا مهریزی

کارشناس ارشد ایرانشناسی

 

بحث بومی کردن علوم دست کم از ابتدای پیروزی انقلاب اسلامی بطور جدی مطرح شد. هر چند پیش از آن نیز به طور جسته و گریخته این اندیشه ، به ویژه در حوزه اقتصاد ، مطرح می گشت و طرفداران و مخالفینی نیز داشت . اما بحث جدی راجع به بومی کردن علوم را باید به پس از انقلاب اسلامی و تعطیلی دانشگاهها و آغاز انقلاب فرهنگی منتسب کرد . از آن پس بومی کردن یا به تعبیر دیگر اسلامی کردن علوم به طور جدی مطرح شد و البته اگر چه در برخی حوزه ها ، مثل اقتصاد یا روانشناسی ، موفقیت هایی کسب شد . اما حقیقت این است که کار جدی ای که قابلیت عرضه جهانی باشد به هیچ وجه صورت نگرفت.
اما با همه این احوال یک رشته بسیار مهم و اساسی در علوم انسانی وجود داشت که حتی همان موفقیت های کوچکی که در اقتصاد و روانشناسی صورت گرفت در آن رخ نداد که این رشته جامعه شناسی می باشد که آن را پس از فلسفه باید زیربنایی ترین علم در علوم انسانی قلمداد کرد . ( علوم انسانی دو بال دارد یکی فلسفه و دیگری جامعه شناسی ).  .
در این جستار سر آن داریم که مقدماتی راجع به جامعه شناسی ابراهیمی مطرح نماییم ، باشد که با ارائه نظرات و انتقاداتِ اندیشمندان ، بر پر باری این بحث افزوده شود.
مبحث اصلی :
ابتدا باید توجه داشت که در « تعریف و بکارگیری اصطلاح نظریه یا نظریه در جامعه شناسی ، مانند دیگر مفاهیم و اصطلاحات اساسی ... توافق کامل وجود ندارد ، بلکه هر جامعه شناس به طرح دوباره مفاهیم اساسی در جامعه شناسی پرداخته و از آن تعبیر و تفسیر جدیدی ارائه کرده است » ( آزاد ارمکی ، ۱۳۷۵ : ۱۳)  بنابراین ما نیز در این مقاله تنها از منظری خاص به جامعه شناسی می پردازیم و می کوشیم تبیین دقیقی از جامعه شناسی ابراهیمی ارائه دهیم .
دکتر توسلی در کتاب نظریه های جامعه شناسی ، در فصلی که به طبقه بندی نظریه ها و مکاتب جامعه شناسی می پردازد ، این نظریات و مکاتب را به سه دسته تقسیم می کند : « الف ) طبقه بندی بر حسب کشورها { مثل جامعه شناسی فرانسوی ، جامعه شناسی آمریکایی و... } .

ب ) نامگذاری بر اساس رشته علمی پیوسته به جامعه شناسی { مکتب روانشناسی تارد ، مکتب مکانیسم و بیولوژی پارتو و... }.

 ج)  طبقه بندی بر اساس گرایشهای علمی و شقوق فرعی آن {که خود به سه دسته تقسیم می گردد } : اول نظریه های اثباتی ؛ دوم جامعه شناسی تفسیری ؛ نظریه های فلسفی و انتقادی » ( توسلی ، ۷۴ : ۴۰ ) اگر بخواهیم جایگاه جامعه شناسی ابراهیمی را بر اساس این تقسیم بندی تعیین کنیم ، آن را باید در گروه نظریه های فلسفی و انتقادی قرار دهیم .
بنابراین جامعه شناسی ابراهیمی ، را نباید با مکاتب پوزیویستی یا تفهمی و تفسیری مقایسه کرد زیرا هدف جامعه شناسی ابراهیمی به هیچ وجه ارائه نظریه ای همچون کارکردگرایی یا ساخت گرایی و یا کنش متقابل نمادین نیست . بلکه هدف این مکتب گشودن یک منظر جدید به جامعه و تلاش برای نقد و اصلاح آن می باشد ؛ در واقع بهتر است این مکتب را با مکتب فرانکفورت و فمنیسم و جامعه شناسی مسیحی مقایسه کرد.

(البته منظور از این مقایسه نوع رویکرد است نه نوع مطالب ارائه شده زیرا در نوع مطالب همه این مکاتب با هم تفاوتها دارند ) به عبارت دیگر جامعه شناسی ابراهیمی یک مکتب انتقادی و اصلاحی است که با یک پیش فرض خاص خود ، وارد می شود و بر مبنای آن پیش فرض به نقد جامعه مدرن و روندهای جاری در آن می پردازد.
در واقع در جامعه شناسی ابراهیمی سعی بر آنست که با مبنا قرار دادن و پیش فرض گرفتن اندیشه های مشترکِ ادیان ابراهیمی ، یعنی اسلام و مسیحیت و یهود ، به نقد جامعه و حرکت به سوی اصلاح وضع موجود جامعه بپردازد .

مهم ترین اندیشه هایی که مبنا و محور و موضع جامعه شناسی ابراهیمی در نقد جامعه مدرن است عبارتند از :

1) ضرورت برقراری عدالت و به ویژه عدالت اقتصادی ، که زیر بنای عدالت در باقی عرصه هاست ، در جامعه .

 2) ضرورت توجه جدی به نهاد خانواده و تلاش برای قرار گرفتن خانواده در محور همه حرکت های اقتصادی ، سیاسی و فرهنگی جامعه .

 3) ضرورت وجود روحیه اعتدال در مصرف و پرهیز از مصرفبارگی : مصرفبارگی فقط شامل مصرف کالا نیست بلکه مصرف هر چیز یا کس دیگری حتی انسانها را نیز شامل می شود . مصرف دیگری یا دیگری گساری یعنی دیگران تنها برای تو ابزاری اند برای وصول به هدف و تنها طریقیت دارند نه موضوعیت و در واقع دیگران در حکم دستمالند که هر وقت حاجتت روا شد دورشان می اندازی این اوج مصرفبارگی و دیگری گساری است  .

  4)ضرورت ترویج و نهادینه ساختن " پرستش علی وار  و عبادت احرار " در میان جامعه و جوانان . عبادت احرار و علی وار یعنی عبادتی بدون هیچ چشمداشتی چه در دنیا و چه در عقبی از هیچ کسی چه بنده خدا و چه خود خدا . این چنین پرستشی است که درمان درد بی معنایی و نیهیلیست و پوچ انگاری بشر مدرن است .

 5) مخالفت با سرمایه سالاری و بورژوازی و زر سروری چرا که زرسروران اغلب مظهر و سالار ایجاد نمایان در اقلیم برون ذات و بی اعتنایی به اقلیم درون ذات  هستند.

6)مخالفت با اندیشه های فمنیستی و اصالت زن و زن پرستی در جامعه ؛ چرا که از موجبات گسترش ظاهر پرستی و یکی از علل فروپاشی خانواده و شیوع ولنگاری و بی بند و باری همین تفکرات زن پرستانه است .

 7)مخالفت با سیطره تکنولوژی و ابزار بر زندگی انسان .

( این سه مورد آخر را اگر بخواهیم خلاصه کنیم می شود : مخالفت با سیطره زر و زن و ابزار ) . 
در واقع جامعه شناسی ابراهیمی از این لحاظ با نظرات ماکس شلر ، پایه گزار جامعه شناسی مسیحی ، هم نواست که « انسان فاقد غریزه ، گرفتار بند عادات است و سرمایه داری معاصر نیز با استفاده از همین بند عادات انسان را از ارزشهای اصلی جدا نموده و در منجلاب بی اخلاقی فرو برده است . در این میان مردم عادی ، که اکثرهم لایشعرون ، قدرت بازنگری ، به معنای هوسرلی آن را از دست داده اند . پس این روشنفکران و جامعه شناسان هستند که می توانند به مرحله بازنگری رسیده و با کشف خودنیتی تاریخی خود ، راه رهایی از استثمار فرهنگی و اقتصادی جامعه را یافته و موجب هشیاری و تحرک مردم شوند» ( تنهایی ، ۱۳۷۵ : ۱۸۹ )

 می توان گفت جامعه شناسی ابراهیمی که مکتبی انتقادی و اصلاحی است در طریقه نقد و انتقاد خود بر جامعه مدرن سرمایه داری به جامعه شناسی مسیحی و مکتب فرانکفورت نزدیک می شود. ولی این تفاوت اساسی را دارد که مشکل جامعه شناسی ابراهیمی و نقد آن تنها علیه نظام سرمایه داری نیست بلکه علیه تک اقلیم بودن مردم است .

 

.

توضیح یک مساله : .

در اینجا این مساله را مطرح می کنیم که برای شناخت جامعه ابتدا باید انسان و مردم را شناخت . به باور ما  مردم دو اسم دارد : یکی اسم جلالی که اسم اصلی است و یکی اسم جمالی که اسم تبعی است و با اسم جلالی در اقلیم برون ذات ایجاد نمایی می کند و با اسم جمالی اقلیم درون ذات ، ایجاد نمایی می کند .

البته نکته مهم این است که مردمی باید در هر دو اقلیم ایجاد نمایی کند تا لنگ و تک چشم نباشد و جامعه نیز برای اینکه جامعه ای لنگ و تک چشم نباشد باید امکان ایجاد نمایی در هر دو اقلیم را برای مردم فراهم آورد . :

به هر حال رساترین و کامل ترین مردم و نیز رساترین و کامل ترین جامعه ، آن است كه ژرف ترین و بی کران ترین و بی سابقه ترین ایجاد نمایی ها را در هر دو اقلیم ، البته به طور هم عرض و هم ارز ،  محقق سازد و چنین مردمی و چنین جامعه ای مظهر اسم اعظم خدا گشته است و جامعه شناسی ابراهیمی به دنبال ایجاد چنین جامعه آرمانی است .

ادامه مبحث اصلی : 

پس باید دانست که جامعه شناسی ابراهیمی به دنبال ایجاد جامعه و مردمی است که در هر دو اقلیم ایجاد نمایی می کنند و از این رو نه دل خوشی از جامعه سنتی و متدین دارد ( چرا که در جامعه سنتی بیشتر به دنبال ایجاد نمایی در اقلیم درون ذات بودند ) و نه روی خوشی به جامعه مدرن نشان می دهد ( چرا که جامعه مدرن بیشتر به دنبال ایجاد نمایی در اقلیم برون ذات است ). البته این را هم اضافه کنیم جامعه شناسی ابراهیمی جامعه مدرن را کم خطاتر و کم اشتباه تر از جامعه سنتی می داند و جامعه مدرن را بر جامعه سنتی ارجح می داند . البته ما در این مقاله به دلیل اینکه دیگر جامعه سنتی وجود ندارد یا بسیار کمرنگ شده است ،  بیشتر انتقادات خود را خطاب به جامعه مدرن معطوف می داریم . 
البته به این نکته باید توجه داشت که جامعه شناسی ابراهیمی برای وصول به جامعه ایده آل به هیچ وجه به دنبال انقلاب و خشونت و اجبار و اکراه نیست .(لاَ إِكْرَاهَ فِي الدِّينِ : آیه 256 سوره بقره . وَمَا أَنْتَ عَلَيْهِمْ بِجَبَّارٍ : آیه 45 سوره ق . لَسْتَ‌ عَلَيْهِمْ‌ بِمُسَيْطِرٍ :  آیه 22 سوره غاشیه ). بلکه معتقد است آنچه وظیفه اوست آگاهی بخشی به مردم به طور اعم و به جوانان به طور اخص است تا آهسته آهسته آنها بر معایب وضع موجود آگاهی یابند و خود با میل و رغبت و رضای خود به سوی جامعه مطلوب رهسپار شوند در واقع جامعه شناسی ابراهیمی به هیچ وجه وضع موجود را به رسمیت نمی شناسد و خواهان اصلاح و بهسازی و سامان دهی اجتماع ، البته از طریق آگاهی بخشی و متنبه سازی است و از همین رو جامعه شناسی ابراهیمی به هیچ وجه وظیفه جامعه شناسی را صرف شناخت جامعه نمی داند بلکه همچون اریک فروم معتقد به « تلاش در بازسازی نظام اجتماعی معاصر با تکیه بر انسانی تر نمودن حوزه عمل اجتماعی»است ( آزاد ارمکی ، ۱۳۸۱ : ۱۲۷ ) البته جامعه شناسی ابراهیمی انسانی بودن را  به معنای انسانی می داند که به دنبال ایجاد نمایی در هر دو اقلیم برون ذات و درون ذات است.
به این نکته باید اذعان داشت که جامعه شناسی ابراهیمی اگر چه از نظریات مختلف استفاده می کند اما آنچه محور و اصل اساسی آنست انتقاد از وضع موجود بر مبنای ارزش های الهی و ابراهیمی است . برای مثال یکی از مواردی که جامعه شناسی دینی بدان باور دارد و از ابتکارات این مکتب است اعتقاد به این مطلب است که در جامعه مدرن بر اثر انقلاب صنعتی و تکنولوژیک از یک سو و همچنین گسترش تفکرات فمنیستی و اصالت زن که به تحقیر مقام مادری و کارهای خانه داری می پردازد و زنان را از کد بانو به کار بانو تبدیل کرده است و مادری و سیادت خانه را تحقیر ولی هرزه گردی و ولگردی در بازار و مصرفزدگی را تکریم کرده و قیمت بالا و گرانی پرده اتاق را بر ارزش پرده بکارت ارجح دانسته  و زنان را به عروسکی تبدیل کرد که صرفا ظاهری زیبا و دلربا دارند و تنها به درد بازی می خورند و نه زندگی که نیاز به باطنی زیبا و ایثارگر و انسانی دارد و... ( و اینها  همه از نشانه های تک اقلیمی شدن و ارجح شدن اقلیم برون ذات ، انسان و جامعه مدرن است ) تفکرات و دستاوردهای فمنیستها و زن پرستها علاوه بر مسایل بالا ، این است که قایل به یکسانی شخصیتی و روحیه ای زن و مرد میباشند و همین ادعای غیر علمی و نیز سست شدن روابط اخلاقی و دینی و ارتباط و اختلاط گسترده زن و مرد در محیط های مختلف ، به ویژه در محیط کار و درس ، و تاثیرپذیری خودآگاه و ناخودآگاه آنها از یکدیگر موجب شد که هویت مردانه مردان و هویت زنانه زنان دستخوش تغییر و دگرگونی شود به طوری که دیگر سخن گفتن از دو جنسیت زن و مرد اشتباه است ( البته جنسیت با جنس تفاوت دارد منظور از جنسیت بیشتر روحیات است و منظور از جنس جسمیات ) بلکه باید از جنسیت واحد سخن گفت جنسی که نه زن است و نه مرد و در عین حال هم زن است و هم مرد .
از شواهد این مدعا نیز نزدیک شده سیمای ظاهری زن و مرد به یکدیگر و نیز گسترش شدید میل افراد به زندگی مجردی و نیز همجنس گرایی می باشد ؛ بنابراین مکتب جامعه شناسی ابراهیمی معتقد است که مدرنیته علاوه بر آن بلایی که بر سر بسیاری از امور زندگی انسان ، به ویژه انسان شرقی ، آورد؛ مثلا : لباس های محلی آنها را به دست خودشان از تنشان درآورد و کت و شلوار و کروات بر تن آنان پوشاند و نیز آن بلایی که بر سر زبان های محلی و بومی درآورد به طوری که تاکنون آن طور که برخی آمار نشان می دهند حدود ۲۰۰۰ زبان نابود شده است و این طور که پیش می رود با توجه به گسترش اینترنت ، ماهواره و از همه مهمتر پروژه غربی سازی که اسم فریبنده جهانی سازی را بر پیشانی اش گذاشته ، احتمال دارد تا چند دهه دیگر حتی زبان های بزرگی مثل فارسی نیز در معرض اضمحلال و نابودی قرار می گیرند و زبان انگلیسی زبان تمامی مردم جهان می شود – متاسفانه کار جهانی سازی و یکدست سازی بشر به جایی رسیده که به قول یکی از اندیشمندان : به هر کجای جهان که بروی گویا در شهرهای غربی مسافرت کردی و به هر کسی که مواجه شوی گویی با یک غربی مواجه شدی . علاوه بر همه این کارها نظام سرمایه داری مدرن بلایی دیگر هم بر سر بشر آورد و آن هم نابودکردن هویت مرد بودگی مردان و زن بودگی زنان است که اساس تشکیل و استمرار خانواده می باشد ، بوده است و از این رهگذر خانواده نیز نابود شده است.

به هر روی  باید اذعان کرد ، سرمایه داری انسان را علاوه بر تبدیل به موجود تک اقلیمی به موجودی تک جنسیتی نیز بدل کرده است ، موجودی که نه مرد است که در او بتوان شجاعت و سخاوت و عزت و جوانمردی جست و نه زن است که نجیب باشد و باوقار و عاطفی و با ناز و دور از دسترس و ابتذال ؛ و در عین حال هم مرد است و هم زن ؛ موجودی که معلوم نیست چیست ملغمه ایست از صفات رذیله هر دو جنس و البته برخی صفات حسنه آنها ، انسانی که دچار نفاق جنسیتی شده است و چون مارماهی نه این تمام است و نه آن تمام. به هر روی شاید بهتر باشد که این موجود عجیب الخلقه و جدید الولاده را همان " انسان تک جنسیتی " بنامیم که از نخستین عواقب تولد نه چندان فرخنده اش فرو ریزی بنیاد اخلاق و نجابت و خانه و خانواده و مردانگی و زنانگی و از دست دادن آرامش ، با وجود گسترش آسایش ، و نیز رشد شدید پدیده نامیمون همجنس گرایی است و عواقب دیگرش نیز احتمالا در پی خواهد آمد.. همچنین متاسفانه مکتب فمنیست یا زن پرستی  موجب رویگردانی زن و مرد از ازدواج و تشکیل خانواده و تشدید بی کس و کاری و بی همه چیزگی انسان مدرن شده که از جمله عوارض آن رشد زندگی مجردانه و نیز ازدواج با خود " سولوگامی " شده است .  ( متاسفانه زنان ازدواج با مردان را موجب تن دادن به سیطره مردان می دانند چرا که معتقدند اساسا روابط زناشویی بر استیلای مرد مبتنی است و مردان نیز وقتی سهل و آسان در محیط کار و درس به زنان متنوع دسترسی دارند دیگر تمایلی به ازدواج و قناعت یه یک زن واحد ندارند ).
نظر بالا یکی از نظرات انتقادی مکتب جامعه شناسی ابراهیمی است مکتبی که همانطور که بیان شد نباید آن را با نظریاتی همچون ساخت گرایی و یا کارکردگرایی مقایسه کرد بلکه از نظر نوع رویکرد باید با مکتب فرانکفورت و فمنیسم که صرفا به نقد وضع موجود جامعه می پردازند مقایسه نمود. .
یکی دیگر از اندیشه های مطرح در جامعه شناسی مبارزه با مصرف بارگی که درد عام البلوای جامعه جدید است و نیز داشتن انتقادات به تکنولوژی است که امروز پسر بزرگتر از پدر شده است و انسان در چنگال ابزاری که خودش ساخته ، سخت فشرده می شود و هر شکلی که آن ابزار اقتضا کند به خود می گیرد و تکنولوژی در حکم دوال پایی شده که بر دوش انسان مدرن سوار شده و هر چه که دستور دهد باید انسان اطاعت کند وگرنه راه تنفس او را خواهد فشرد .

 در واقع تکنولوژی که قرار بود در خدمت انسان باشد امروز انسان را به خدمت خود درآورده است .البته جامعه شناسی ابراهیمی به هیچ وجه خواهان حذف مصرف و تکنولوژی نیست ، زیرا بر محاسن و هنرهای آن معترف و مذعن است ، بلکه خواهان تعدیل اثرات منفی و عیب های این دو می باشد . انتقادات جدی جامعه شناسی ابراهیمی به جامعه مدرن تاحدی است که دوران مدرن از نظر این مکتب ، همانطور که گفته شد ، عرصه استیلای زر و زن و ابزار است و باید تا جاییکه می توان از استیلای آنها کاست و این سه اقنوم اهریمنی را تا حد ممکن مهار کرد و برای برقراری نظام پیشرفته و اخلاقی و ابراهیمی کوشید .

به نظر می رسد تنها راه مهار و یا بهتر بگوییم کاهش عوارض تکنولوژی و کاستن از سیطره ابزار ، پرستش علی وار و یا عبادت احرار است که عبادتی است بدون هیچ چشمداشت مزد و منتی چه در دنیا و چه در آخرت از هیچ کسی ، حتی از خود خدا ؛ این چنین عبادت بی چشمداشتی است که می تواند انسان را دمی به خود بیاورد و از مشغولیت تکنولوژی که منهدم کننده شاکله انسانی اش هست ، دمی رهایی بخشد .  
یکی دیگر از ویژگی های مکتب جامعه شناسی ابراهیمی نگاه خاص او به انسان مدرن است زیرا از منظر این مکتب انسان مدرن که بیش از هر چیز به دنبال ایجاد نمایی در اقلیم برون ذات است تمایلی گریز ناپذیر به فساد و افساد در زمین دارد. بنابر همین ویژگی است که بی بند و باری اخلاقی و سقط جنین و مصرفبارگی ، خواه مصرف کالا یا مصرف جنسی است ، به عنوان ویژگی انسان مدرن درآمده است . در نظر انسان مدرن همه چیز و همه کس یک بار مصرف است ( اصلا برای انسان مدرن کس وجود ندارد که ارزش داشته باشد ؛ بلکه علاوه بر خود چیزها ، همه کس ها نیز چیز می شوند که قیمت دارند و نه ارزش و البته خود این فرد نیز توسط دیگر چیزها به چیز تبدیل می شود که صرفا قیمت دارد و قابل خرید و فروش است و کس نمی ماند که ارزش داشته باشد و ورای هر قیمت گذاری و معامله گری باشد. ) به هر روی انسان مدرن دنبال مصرف چیزها و به دیگر سخن دیگری گساری است . این دیگری خواه همسر یا دوست یا همکار و همکلاسی باشد و خواه وسایل زندگی و مواد خوراکی و اتومبیل و...  .
همچنین جامعه شناسی ابراهیمی رویکرد انتقادی نسبت به ورزش های حرفه ای که مورد حمایت رسانه های بورژوازی نیز هستند ، دارد . در واقع این مکتب ورزش ها و بازی هایی چون : فوتبال ، بسکتبال ، والیبال و کلا تمام ورزش هایی که در آنها توپ و تور وجود دارد، را ناشی از تلاش آدمیان برای ارضای خواسته اهریمنی ضمیر ناخودآگاه آدمی ( در اینجا از تفکرات فروید بهره مند می شود)تلقی می کند. در این منظر جامعه شناسی ابراهیمی با استفاده از نظریات نشانه شناسانه برخی محققان داخلی ، به نشانه شناسی ورزش های توپ و تور دار می پردازد و توپ را نماد نرینگی می داند که با تلاش و همکاری و همه کاری مردان سعی بر آنست که آن را وارد پرده و تور دروازه نمایند ؛ که این تور و پرده و دروازه  می تواند نماد مادینگی و بکارت و عصمت زن باشد. ( این نظر برگرفته از برخی اندیشمندان ایرانی است ).

 در واقع علت اصلی استقبال از این ورزش ها ، به ویژه ورزش های توپ و تور دار و به خصوص فوتبال ، توسط شهروندان و به ویژه مردان جامعه مدرن این است که ایشان چون هدف و معنایی ماورای زندگی تکراری و کسالت بار هر روزه  در زندگانی ندارند راه و چاره و هدف و دلخوشی ای جز سرگرمی به شهوت جنسی و  فساد و تباهی ندارند ( باید بدانیم که نیاز به شهوت جنسی طبیعی است ولی آز و حرص و دلگی نسبت به شهوت جنسی شاید غیر اخلاقی باشد که همین آز جنسی و دلگی شهوانی بزرگترین دیوی است که بشر با اینکه حریف بسیار چیزها شده ولی در برابر قدرت و سطوت آن سپر انداخته است ) به هر روی انسان مدرن می کوشد به وسیله تماشا و حظ بصری که از  ورزش های توپ و تور دار ، میبرد آز جنسی و دلگی شهوانی خود را ارضا کند و البته می کوشد بی معنایی زندگی خود را نیز با لذت بردن تسکین بخشد در واقع این ورزش ها به قول برخی اندیشمندان افیونی برای تسکین و نه درمان ، درد بی معنایی زندگی انسان مدرن است .
از دیگر انتقادات جامعه شناسی ابراهیمی بر جامعه مدرن ، مساله فروپاشی خانواده است . در جامعه شناسی ابراهیمی مطرح می شود که در دنیای جدید به علت تاکید بیش از حد بر فرد و فردگرایی لیبرالیستی از سویی و تاکید بر جامعه و جامعه گرایی سوسیالیستی از سویی دیگر موجب تضعیف و تحقیر خانواده و تنزل جایگاه آن شده است . جامعه شناسی ابراهیمی در کنار این دو نظر ، نظر سوم یعنی خانواده گرایی را مطرح می کند و معتقد است که باید تمام نظام های سه گانه یک جامعه ، یعنی نظام سیاسی ، نظام اقتصادی ، نظام فرهنگی ، مبتنی بر حفظ و حراست و اصالت و محوریت خانواده شکل بگیرد . از این منظر گرچه فرد و جامعه نیز مهم اند ولی اصالت و اصلیت تنها به خانواده تعلق دارد .
همچنین جامعه شناسی ابراهیمی از تخصصی شدن بیش از حد همه کارها و امور در جامعه مدرن انتقاد می کند و معتقد است که گرچه تخصصی شدن کارها ، تا حدی ، موجب پیشرفت و تسریع امور می شود اما افراط در تخصصی کردن امور نتیجه ای جز ایجاد انسان تک بعدی و انسانی که تبدیل به آچار گوشتی شده ندارد لذا معتقد است که باید در برابر تخصصی شدن بیشتر کارها و امور ، و حتی علوم ، ایستاد و سعی کرد با ایجاد رشته های میان رشته ای به این تفکیک شدید رشته ها خاتمه داد و همچنین انسان را ضمن متخصص کردن در یک رشته و شغل ، نسبت به امور دیگر به ویژه مسایلی که به نوعی به پرورش ایمانی و اخلاقی خود و یا خانواده اش مربوط می شود ، آگاه ساخت  .
از دیگر انتقادات جامعه شناسی ابراهیمی به جامعه مدرن به سیستم اداری و نظام بوروکراسی حاکم بر آنهاست . جامعه شناسی ابراهیمی نظام ادارای جوامع مدرن را مانند اسید Acid می داند که تمام حیثیت و شخصیت کارکنانش ، در درجه اول ، و مراجعانش ، در درجه دوم ، را در خود مستحیل می کند و ذوب می کند و نابود می کند . در واقع نظام خشن و غیر انسانی بوروکراسی اداری کارمند و مراجع هر دو را به " شرف فروشی برای سود و ثروت خری " وا می دارد و شاکله شخصیت کارمند و مشتری در بوروکراسی له  و هضم می شود . شاید بتوان گفت بوروکراسی کارمندان و مشتریان را به عدد صفر و یک ، فرو کاسته است . در واقع پیش تر کارمند یک بود و مشتری صفر و به تازگی کارمند صفر شده است و مشتری یک .  به هر روی جامعه شناسی ابراهیمی معتقد است که باید راهکاری برای تعدیل این نظم و نظام اسیدی اداری یافت .
از دیگر نظرات جامعه شناسی ابراهیمی در خصوص جامعه مدرن و زندگی مدرن است . جامعه شناسی ابراهیمی معتقد است زندگی مدرن به زندگی سگی تبدیل شده است و افراد جامعه مدرن به کلب هایی تبدیل شدند که از بام تا شام در حال سگیدن و دیگری گساریدن هستند. انسان مدرن شبیه به یک مغازه بنجل فروشی شده که ویترین بسیار زیبا و فریبنده و درونی بسیار زشت و زننده و غیر قابل تحمل دارد و یکی از اسباب فروپاشی خانواده ها همین غیر قابل تحمل شدن انسانها می باشد .
همچنین از نظر جامعه شناسی ابراهیمی آنچه جامعه را تشکیل می دهد و به حرکت وامی دارد طبقات اجتماعی است اما آنچه موجب ایجاد یک طبقه می شود در درجه اول اشتراک افراد در داشتن یک تفسیر از هستی و یک تلقی مشترک از عالم و آدم است . به عبارت دیگر از منظر جامعه شناسی ابراهیمی افراد جامعه خصوصا جامعه ایرانی و چه بسا جوامع اسلامی دو دسته و یا دو طبقه اند : 1)دسته یسار که مظهر اسم جمالی اند و بیشتر متمایل به ایجاد نمایی در اقلیم درون ذات هستند. 2)دسته راست که مظهر اسم جلالی اند و بیشتر به دنبال ایجاد نمایی در اقلیم برون ذات هستند . البته این دو دسته و یا دو طبقه مانند طبقات مارکس عرضی نیستند بلکه دسته ها و طبقاتی عمودی اند . 
باید دانست که تضاد و نزاع و رقابت نفسگیر بین این دو تفسیر از هستی و نگرش به عالم و آدم و این دو نوع ایجاد نمایی و بهتر بگوییم این دو اسم است که سبب حرکت جامعه می گردد. البته جنگ و درگیری با دیگری که بین طالبان ایجاد نمایی در اقلیم برون ذات و طالبان ایجاد نمایی در اقلیم درون ذات ، رخ می دهد نه تنها موجب حرکت و دگرگونی جامعه می شود بلکه موجب حرکت تاریخ بشر از ابتدا تاکنون نیز بوده است.


نتیجه و سخن پایانی :
در پایان باید بیان کنیم که آنچه ما در این مقاله کوتاه سودای طرحش را داشتیم بحثی مقدماتی راجع به جامعه شناسی انتقادی ابراهیمی بود که البته بحث مبسوط تر آن محتاج به مجالی بیشتر و مشارکت دیگران است.
آنچه بیان شد به طور مختصر این بود که جامعه شناسی ابراهیمی را باید به عنوان مکتبی انتقادی که به نقد و تحلیل جامعه مدرن می پردازد تلقی کرد ، از این لحاظ شبیه به مکتب فرانکفورت است ، البته این تفاوت اصلی را نیز با مکتب فرانکفورت دارد که نه بر اساس مبانی مارکسیستی بلکه بر اساس مبنای ارزش های مشترک تمام ادیان ابراهیمی ، که ممکن است اشتراکاتی هم در مسایلی با مارکسیستها داشته باشد ، به نقد و تحلیل جامعه مدرن می پردازد .

 البته دیدگاه انتقادی و اصلاحی مکتب جامعه شناسی ابراهیمی به معنای تایید همه جانبه جامعه متدین و سنتی نیست و حتی از نظر جامعه شناسی ابراهیمی ، جامعه مدرن بر جامعه سنتی برتری و رجحان دارد . ( چرا که جامعه مدرن به دنبال ایجاد نمایی در اقلیم برون ذات است که تبعا می شود مظهر اسم جلالی که اسم اصلی است ؛ حال آنکه جامعه سنتی به دنبال ایجاد نمایی در اقلیم درون ذات است که لاجرم می شود مظهر اسم جمالی که اسم تبعی است . و بنابراین بدیهی است که جامعه مدرن که مظهر اسم جلالی است برتر و افضل و پیش تر از جامعه سنتی که مظهر اسم جمالی است ، می باشد ). اما به هر روی باید از همین جامعه مدرن نیز بی رحمانه انتقاد لفظی و قلمی ، صرفا انتقاد لفظی و قلمی برای آگاهی و تنبه جامعه ، کرد و تا می توان جامعه را در جهت اصلاح آن تشویق کرد . در واقع جامعه شناسی انتقادی – اصلاحی ابراهیمی دوست دارد  جامعه ای بسازد که هم مانند جامعه مدرن در اقلیم برون ذات ایجاد نمایی کند و هم مانند جامعه سنتی در اقلیم درون ذات ایجاد نمایی کند ، جامعه ای که هم مدرن باشد و هم متدین و هم متدین باشد و هم مدرن این جامعه مطلوب خواهد بود . ان شاء الله .  

منابع و مآخذ :

۱- آزاد ارمکی ، تقی ( ۱۳۸۶ ) نظریه های جامعه شناسی . تهران : انتشارات سروش

۲- آزاد ارمکی ، تقی (۱۳۷۵ ) نظریه در جامعه شناسی . تهران : انتشارات علمی و فرهنگی

۳- توسلی ، غلام عباس ( ۱۳۷۴ ) نظریه های جامعه شناسی . تهران : انتشارات سمت

۴- تنهایی ، حسین ابوالحسن (۱۳۷۵ ) نظریه های جامعه شناسی ۲ . تهران : انتشارات پیام نور

 

 

 

بسمه تعالی

تاملی بر جامعه شناسی تاریخی ایران

رضا مهریزی

درآمد :

 جامعه شناسی تاریخی یک رشته جدید در علوم اجتماعی محسوب می شود که می کوشد با تبیین چرایی و چگونگی حوادث تاریخی که در بستر جوامع گذشته رخ داده اند به شناختی عمیق تر از تاریخ دست یابد .

این رشته در ایران نیز توسط محققان داخلی چندی است که مورد اعتنا و التفات قرار گرفته و عده ای از محققان به تامل و تدبر در آن همت گماشتند البته در خصوص ویژگی های جامعه شناختی حوادث تاریخی ایران نظرات مختلفی از سوی متفکران خارجی مطرح شده است که مهمترین آنها نظریه شیوه تولید آسیایی مارکس ( ازنظر مارکس «شیوه تولید آسیایی» نشانگر ساختاراقتصادی جامعه‌ای عمدتاً کشاورزی است که از ترکیب مالکیت ارضی وحاکمیت سیاسی درکالبد یک حکومت متمرکز به وجود می آید. فقدان نهاد مالکیت خصوصی برزمین وطبقه مالک مستقل از دولت ، ویژگی‌های این مفهوم درنظریه مارکسیستی است مارکس خود شیوه تولید آسیایی را چنین توضیح می دهد:« شرایط اقلیمی، وضع زمین، فضای عظیم، بیابانی که از صحرای آفریقا از طریق عربستان و ایران و هندوستان و تاتارستان، تا ارتفاعات فلات آسیا ممتد است سیستم آبیاری مصنوعی را به کمک ترعه‌ها و تأسیسات آبیاری، پایه زراعت شرقی کرده است و ضرورت بدیهی استفاده صرفه جویانه از آب... در شرق ناگزیر مداخله قدرت متمرکز دولت را می‌طلبد » علاوه بر مارکس ویتفوگل نیز نظریه استبداد شرقی را مطرح می کند که نظر ویتفوگل به طور خلاصه این است که امور یک جامعه معین بسته به تعدادی عوامل است از جمله عوامل طبیعی، اجتماعی، اقتصادی، سیاسی و فرهنگی. او معتقد است که رژیم‌های استبدادی ناشی از کارکرد و نتیجه ضروری سیستم‌های وسیع آبیاری و شرایط فرهنگی-اجتماعی است. برای اینکه تأسیسات وسیع آبیاری بتوانند به تولید کشاورزی بپردازند احتیاج مبرمی به تحرک نیروی کار و سازمان کار است. این فعالیتها تنها بوسیله نیروی تشکیلاتی و اجرایی متمرکز و با قدرت شدید است که می‌توان صورت گیرد که ویتفوگل از آن با عنوان استبداد شرقی یاد می کند البته باید توجه داشت که نظریه ویتفوگل تکامل یافته بسط داده شده و تصحیح شده همان نظریه مارکس است .

متاسفانه محققان ایرانی چندان به این امر به طور جدی نپرداختند و یا اگر پرداختند متاثر از نظرات غربی ها بوده است ، مثل همایون کاتوزیان به این مساله پرداخته اما متاسفانه کارش از گریم نظریه ویتفوگل و ارائه آن به عنوان نظریه خود فراتر نرفته است .

به هر روی در این مقاله می کوشیم از منظری که تا حدودی متاثر از ماکس وبر است و البته به اجمال به جامعه  شناسی تاریخی ایران بپردازیم . ابتدا می گوییم که به باور ما برای شناخت سیر تاریخی جامعه ایران باید به سه عامل توجه داشت : الهیات یا نگرش به آسمان ، موقعیت چهار راهی بیرونی و اقلیم متنوع درونی .

 

مبحث اصلی :

1- در خصوص جامعه ایران باستان پارهای محققان ، که ذکرشان رفت ، پنداشته اند بر خلاف جامعه اروپایی « طبقه در ایران استقلال نداشت ، یعنی تحت سلطه کامل دولت استبدادی بود و ... فاقد هر گونه حقوق اساسی و ثابت بود » اما با وجود این ، بر آنیم که در ایران باستان طبقه به معنای واقعی خود وجود داشته و مستقل هم بوده و به هیچ عنوان تابع اراده شاهان نبوده است و بهترین شاهد هم برای این امر چالش طولانی مدت و سنگین طبقات بالای جامعه با شاهان در سرتاسر دوران هخامنشی ، اشکانی و ساسانی است ، تعداد قابل توجهی از شاهان اشکانی و ساسانی به دلایل مختلف توسط طبقات اشراف عزل شده اند و این بهترین دلیل بر عدم وابستگی طبقات اجتماعی به اراده شاهانه است . در واقع قدرت طبقات بالای اجتماعی در این دوران تا حدی است که اگر شاهی نخواهد به منافع آنان توجه کافی نماید یا سودای کاستن از قدرت آنان را در سر بپروراند ، یا به هر دلیلی بی کفایت باشد ؛ از کار بر کنار می شود ؛  نمونه بارز آن در دوره هخامنشی عزل گئومات مغ می باشد که به نظر برخی محققان جدید همان بردیای واقعی می باشد که به دلیل رعایت نکردن منافع بزرگان کشور ، عزل و داریوش یکم بجایش منصوب شد . در دوران اشکانی درست است که سلطنت ارثی است ولی بزرگان که در مجلس مهستان متمرکزند نقش زیادی در عزل و نصب شاه دارند .  مثلا : اشک دوازدهم یا مهرداد سوم وقتی ستمکاری و سفاکی کرد توسط بزرگان عزل و برادرش ارد بجایش منصوب شد . و یا وقتی که اشک پانزدهم یا فرهاد پنجم به دست مردم کشته شد و جانشینش ارد دوم نیز به دلیل ستمکاری باز به دست مردم کشته شد ( قتل پادشاه توسط مردم چیزی است که در ایران پس از اسلام تا دوران قاجار به هیچ وجه شاهد آن  نیستیم ) بزرگان ابتدا ونونه پسر فرهاد چهارم را به سلطنت گماشتند و چون از او ناراضی شدند اردوان سوم را به سلطنت انتخاب کردند . از این موارد در دوران اشکانی باز هم هست اما احصای آنها در مجال این مقاله نیست . فقط ما این موارد را بیان کردیم تا قدرت بزرگان در دوره اشکانی و عدم منوط و وابسته بودن آن به شخص شاه را نشان داده باشیم . در دوران ساسانی نیز می توان به عزلِ اردشیر دوم ساسانی و یا بلاش و یا قباد اول اشاره کرد که همگی توسط بزرگان از سلطنت عزل و حتی مثل بلاش ، کور نیز شدند و حتی شاه قدرتمندی مثل انوشیروان چاره ای جز رعایت منافع آنها برای تداوم بخشیدن به حکومت خود پیدا نمی کند و شاه بزرگی چون خسرو پرویز به خشم بزرگان دچار شده و به قتل می رسد ..

2--یکی دیگر از نشانه ها و دلایل وجود طبقه مستقل از شاه در ایران باستان و از این رو متفاوت بودن آن با ایران پس از اسلام ؛ این است که ما در ایران باستان با مساله یی به نام اقطاع مواجه نیستیم که شاهان زمینهایی را به کارگزاران عموما نظامی خود در ازای انجام کارهایی بسپارند چرا که اساسا در عصر باستان آن زمین ها متعلق به طبقات ( بیشتر همان هفت خاندان ) بوده است و نیازی به واگذاری شاه نبوده ، در حالیکه در ایران اسلامی به دلیل هجوم اقوام مهاجم و از بین رفتن طبقات بومی ، شاهان زمین ها را به عنوان غنایم به کارگزاران خود واگذار می کردند .

3- از مطالب بالا و شواهد متعدد تاریخی به این نتیجه می رسیم که طبقه و یا کاست اجتماعی اساسا در ایران باستان وجودی اصیل و مستقل از شاه داشته است و دیگر شاهد آن نیز همان هفت قبیله آریایی هستند که از هخامنشیان تا اسلام سر رشته امور را در دست دارند. البته علت وجود طبقه و یا کاست اصیل و مستقل در این برهه از تاریخ ایران را باید در دو چیز جست : یکی اینکه در آیین های ایران باستان و نیز دین زردشتی ، طبقات مختلف اجتماعی به رسمیت شناخته شده بودند و وجودی اصیل داشتند و نه وجودی اعتباری و شاهان خود را نماینده ، توجه شود نماینده ، همه این طبقات می دانستند . کتیبه داریوش که در آن شاه بزرگی چون داریوش به نمایندگی تمام طبقات به نیایش می پردازد ، بهترین نمونه است در این کتیبه که در تخت جمشید قرار دارد ، داریوش به نمایندگی از ارتشتاران و موبدان و کشاورزان از اهورامزدا می خواهد که " ایران را از دشمن و دروغ { گناه } و خشکسالی حفظ کند " - به دیگر بیان نوع نگرش به آسمان و تعالیم الهیاتی زردشتی در ساختار های زمینی و اجتماعی ایران باستان کاملا تاثیر داشته است . دوم آنکه در ایران باستان به دلیل مسدود ماندن مرزها و وجود حکومت مرکزی نیرومند در ایران و عدم حضور جدی اقوام بیگانه در راس کشور ، به استثنای دوران اسکندر و سلوکیان ، تمامی حاکمان کشور از داخل قبایل ایرانی بر می خاستند و به اداره کشور می پرداختند..

4- در ایران پس از اسلام ، به دلیل اینکه در دین اسلام هیچ طبقه ای به رسمیت شناخته نمی شود ، زیرا همه انسانها در پیشگاه خداوندگار بسیار مقتدر با یکدیگر کاملا برابرند ( حال آنکه طبقه یا بهتر بگوییم کاست به معنای برتری و تفاوت گروهی از انسانها بر گروهی دیگر است ) به همین دلیل همه طبقات در چنین جامعه ای با چنین تفکر الهیاتی ، تنها می توانند وجودی اعتباری و صوری داشته باشند نه وجودی واقعی و اصیل زیرا همه چیز به اراده شاه ، که سایه خدا بر زمین و به عبارت گویاتر " خدای روی زمین" است بستگی دارد، و همانطور که خدا به هر که بخواهد می دهد و از هر که بخواهد باز پس می گیرد شاه نیز چنین می کند و همانطور که کسی نمی تواند خدا را بابت آنچه می کند مورد سئوال قرار دهد ، شاه هم که نماینده اوست بالاتر از هر بازخواست و پرسش است . پس طبیعی است که در چنین نگرش الهیاتی و لاهوتی ، دیگر فضایی برای شکل گیری طبقات اجتماعی ، که اساسا با مالکیت مستقل شکل می گیرند ، در زمین ناسوتی وجود ندارد زیرا ممکن است اراده ملوکانه به این تعلق گیرد که همه دارایی کسی را از او بگیرد و اگر چنین کند کسی را یارای پرسش و محاجه با او نیست .  

5-البته برای تحلیل بهتر جامعه ایران پس از اسلام ، نکته قابل تامل دیگری نیز وجود دارد و آن تهاجمات گسترده و پیوسته قبایل غیر ایرانی ، به ویژه زردپوستان آسیای میانه، به ایران پس از اسلام است . این تهاجمات توفنده و پی در پی - که البته پیش از اسلام هم بود لیکن دولت مقتدر مرکزی با آنها شدیدا مقابله می کرد - و عدم وجود قدرت مرکزی مقابله گر ، دیگر مجالی برای شکل گیری طبقات صاحب زمین و عقار باقی نگذاشت . کسانی که تا دیروز بسی مال و مکنت و دیه و آب داشتند به ناگه بر اثر یورش و غارت قومی نیمه وحشی همه چیز خود را از دست می دادند و یک شبِ مفلوکی بی چیز می شدند . در واقع تهاجمات پیوسته و بنیان کن دیگر مجالی برای شکل گیری طبقات مستقل و صاحب آب و زمین در جامعه آن زمان باقی نگذاشته بود . جالب است بدانیم که پس از سقوط سلسله ساسانی و قتل  آخرین پادشاه آن ، یعنی یزدگرد سوم ، در سال 31 هجری قمری تا سال 1344 قمری ( که می شود مصادف با انقراض حکومت قاجار و آغاز مرحله تازه ای از تاریخ ایران  و ظهور ایران نوین  ). در واقع در این فاصله زمانی 1313 ساله تنها در 286 سال آن ایرانیان بر کشور خودشان حکومت کردند ( طاهریان ، صفاریان ، سامانیان ، دیلمیان و در دوران متاخرتر زندیه ) و در طی مدت 1027 سال از تاریخ شاهد حکمرانی و فرمانروایی بیگانگان مهاجم یعنی اعراب و ترکان و مغولان  بر سرزمین خود هستیم .. بنابراین طبیعی است در چنین شرایطی مجالی برای شکل گیری طبقه بومی و ایرانی به وجود نیاید و نکته جالب دیگر اینکه در ایران باستان چون معمولا ایرانی ها در راس کشور بودند ما با مقام وزارت قوی مواجه نیستیم ( به استثنای بزرگمهر ) و قدرت در دست شاهان ایرانی است و حاکم حکیم همان شاه فرزانه است . در حالیکه پس از اسلام منصب وزارت به دلیل عدم آشنایی شاهان مهاجم بسیار اهمیت می یابد و وزیر فرزانه جای شاه فرزانه را می گیرد و وزرای بزرگی چون خواجه نظام الملک ، خواجه رشیدالدین فضل الله و... ظهور می کنند که سر رشته اداره کشور در اختیار این وزیران است نه شاهان مهاجم . 

6-باید توجه داشت در دوره حکومتهای پس از اسلام نیز تا روی کارآمدن صفویه اکثرا دولتی نیرومند و فراگیر شکل نگرفت و این به دلیل تنوع اقلیمی ایران بوده است . مثلا علویان و آل زیار در طبرستان ، سامانیان در ماوراءالنهر و خراسان ، صفاریان در سیستان و... به هر روی تنوع اقلیم درونی ایران اقتضای حکومت مقتدر مرکزی دارد تا همه ساکنان اقلیم های مختلف را در زیر چتر واحد آورد و در برابر حرکتهای گریز از مرکز اقوام و قبایل بایستد .

نتیجه سخن :

مجددا خلاصه می گوییم که معتقدیم برای شناخت ویژگی های جامعه شناسی تاریخی ایران لحاظ سه عامل مهم است : الهیات یا نگرش به آسمان ، موقعیت چهار راهی بیرونی و اقلیم متنوع درونی .

در هر حال می گوییم که اولا : ساختار اجتماعی جامعه ایرانی در قبل و بعد از اسلام کاملا با هم متفاوتند و نمی توان برای هر دوی این برهه ها حکم یکسانی صادر کرد. دوما بیش از عوامل طبیعی ، نگرش ها و بینش های الهیاتی در قبل و پس از اسلام در شکل دهی به ساختارهای اجتماعی جامعه ایرانی نقش داشتند و به دلیل تفاوت نگرش به آسمان نگرش به اجتماع نیز در این دو دوره کاملا با هم متفاوت است . سوما نقش تهاجمات خارجی در شکل دهی به ساختارهای اجتماعی جامعه ایرانی باید مورد عنایت بیشتری قرار بگیرد زیرا موقعیت خاص ایران به عنوان چهار راه تمدن ها و پل شرق و غرب سبب می شده این کشور همواره دستخوش تاراج ها و تهاجمات مختلف که یا هدفشان ایران بوده و یا به ناچار باید از ایران می گذشتند قرار بگیرد و این تهاجمات در شکل دهی به ساختار جامعه ایرانی به ویژه در ایران پس از اسلام که حکومت مقتدر مرکزی وجود ندارد و ایران بخشی از جهان اسلام است تاثیری شگرف داشته باشد بنابراین اعتقاد ما بر این است که اولا باید در مورد وجود و یا عدم وجود طبقات اجتماعی ، میان ایران پیش از اسلام و ایران پس از اسلام تفاوت نهاد و دوما علت نبود طبقه در ایران پس از اسلام را در تفکر الهیاتی خاص آن و نیز تهاجمات متوالی به ایران باید جستجو کرد. ایران کشوری در چهار راه حوادث عالم بوده است و محل عبور اقوام و ملل مهاجم و مهاجر بوده است .

در پایان این مطلب را اضافه می کنیم که ایران کشوری است که دارای 11 اقلیم از 13 اقلیم شناخته شده جهان می باشد . پس طبیعی است که اقوام مختلف در آن به طور مستقل و تقریبا بی نیاز از یکدیگر زندگی کنند و دارای نیروی گریز از مرکز قوی باشند . پس نیاز است که همواره یک حکومت مقتدر مرکزی وجود داشته باشد که این اقوام و طوایف را کنار هم جمع کند ( این مساله تنوع اقلیم درونی ایران بسیار مهم تر و به مراتب تاثیر گذار تر از مساله کمبود آب و نیاز به دخالت دولت در آب یابی و  آبیاری است ).    به هر ترتیب باید توجه داشت که حکومت مرکزی مقتدر سرشت و سرنوشت ایران است و اگر روزی قدرت مقتدر مرکزی دچار ضعف شود ایران یا از بیرون دستخوش هجمه و حمله خواهد شد و یا از درون از هم خواهد پاشید و یا دچار آشوب شدید داخلی می شود که تجربه نشان داده احتمال خطر دومی بیشتر است ؛ برای مثال :  وضعیت آشفته ایران در دوره احمد شاه دموکرات و یا اوضاع بحرانی کشور در برهه 1320 تا 1332 و نیز آشفتگی احوال ایران عزیز در دوره کوتاه ابتدای انقلاب ؛ که در هر سه برهه تاریخی در هر گوشه ای از کشور فرد یا گروهی علم طغیان علیه حاکمیت مرکزی برداشت نشانگر این مساله است  . بنابراین باید همواره حکومت مرکزی قوی و البته کارآمد و دلسوز و صالح و کاربلد سرکار باشد تا ایران ، ایران بماند ورنه مطرح کردن مسایلی چون فئودالیسم و دموکراسی از نوع غربی یا از این دست مسایل برای اداره کشور ایران ، زهر مهلکی است که عامل ضعف و تنش و در نهایت تجزیه و تحقیر کشور خواهد بود که ان شاءالله هیچ گاه رخ نخواهد داد . باید بدانیم که هر کشوری برای پیشرفت خود باید با لحاظ کردن ویژگی های جغرافیایی و جامعه شناسی تاریخی و مردم شناسی و حتی اسطوره شناسی و مذهبی و... به الگوی درونی برای پیشرفت دست یابد و راه پیشرفت لزوما از دموکراسی غربی نمی گذرد ، برای مثال می بینیم کشوری مثل چین بدون دموکراسی غربی به پیشرفت و قدرت شایان و روزافزونی دست یافته است . به هر روی امیدواریم ما نیز به چنین الگویی دست یابیم .




|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
مطالب مرتبط با این پست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه:









نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

تبادل لینک هوشمند

برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان مقدمه ای مختصر در مبانی فلسفی روان شناسی اسلامی و آدرس falsaferavanrezamehrizi.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.






آمار مطالب

:: کل مطالب : 14
:: کل نظرات : 0

آمار کاربران

:: افراد آنلاین : 1
:: تعداد اعضا : 0

کاربران آنلاین


آمار بازدید

:: بازدید امروز : 11
:: باردید دیروز : 17
:: بازدید هفته : 203
:: بازدید ماه : 749
:: بازدید سال : 749
:: بازدید کلی : 770

RSS

Powered By
loxblog.Com